بریدههایی از کتاب وقتی ما مردگان سر برداریم
۳٫۶
(۱۹)
میهمانیها اغلب شبیه زندگیاند؛ مردم تا هنگام خداحافظی متوجه هم نمیشوند.
پویا پانا
اما شادی درونی، شادی واقعی، چیزی نیست که انسان آن را پیدا کند، یا آن را همچون هدیهای از دیگران بپذیرد. این را باید به دست آورد، و به قیمتی که غالباً خیلی سنگین بهنظر میرسد. زیرا در حقیقت، آدمی که در سرزمینهای بیگانۀ بسیاری موطنی برای خودش کسب کرده است، در عمق وجودش حس میکند واقعاً هیچجا راحت نیست، حتی در سرزمین اجدادی خودش» .
من
میهمانیها اغلب شبیه زندگیاند؛ مردم تا هنگام خداحافظی متوجه هم نمیشوند
سپیده اسکندری
روبک: (کنجکاو به او مینگرد.) از اینکه برگشتهیم نروژ خوشحال نیستی مایا؟
مایا: تو خوشحالی؟
روبک: (طفره میرود.) من؟
مایا: آره، تو. هر چی باشه تو خیلی بیشتر از من خارج بودهی، خیلی بیشتر از من. حالا که دوباره برگشتهی واقعاً خوشحالی؟
روبک: نه... راستش رو بخوای، گمان نکنم خوشحال باشم... نه، خیلی خوشحال نیستم.
مایا: (با شادی) دیدی! من میدونستم که خوشحال نیستی.
روبک: شاید بیش از حد خارج موندهم؛ اونقدر که دیگه زندگیِ بستۀ اینجا بهنظرم غریب میآد.
مایا: (با اشتیاق، صندلیاش را به او نزدیکتر میکند.) بیا، دیدی روبک؟ بیا دوباره بریم، هرچه زودتر.
hamidreza
آدمی نیستم که خوشبختی رو تو بیهودگی و شادخواری جستوجو کنم. برای من و امثال من زندگی به این روال نیست. باید مدام مشغول کار باشم و بیوقفه خلق کنم تا وقتی بمیرم.
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
میهمانیها اغلب شبیه زندگیاند؛ مردم تا هنگام خداحافظی متوجه هم نمیشوند.
you3fi@
روبک: سپیده سر میزنه... و خورشید برای هر دوی ما میدرخشه، خواهی دید.
ایرنا: این رو هیچوقت باور نکن!
atefeh
هیچچی اولش سخت بهنظر نمیآد؛ ولی بعد به جایی میرسی که نه راه پس داری نه راه پیش. اونجاست که ــــ به قول شکارچیها ــــ تو گِل میمونی.
سپیده اسکندری
وقتی آدم حس میکنه کاملاً آزاد و مستقله... و به چیزهایی که میخواسته رسیده ــــ منظورم چیزهای مادیه ــــ خوشی خاصی بهش دست میده. تو اینطور فکر نمیکنی مایا؟
Mitir
هیچچی اولش سخت بهنظر نمیآد؛ ولی بعد به جایی میرسی که نه راه پس داری نه راه پیش. اونجاست که ــــ به قول شکارچیها ــــ تو گِل میمونی.
Mitir
روبک: (نگاه از روزنامه برمیدارد.) چیه مایا؟ چِته؟
مایا: خوب به سکوت گوش بده!
روبک: (با لبخندی از سرِ اغماض) تو میتونی بشنویش؟
مایا: چی رو؟
روبک: سکوت رو!
مایا: معلومه که میتونم.
روبک: خب، شاید هم حق با تو باشه عزیزم. شاید آدم واقعاً میتونه صدای سکوت رو بشنوه.
مایا: به خدا میشه. اون هم جایی مثل اینجا که سکوتش گوش آدم رو کر میکنه.
رضا عابدیان
پشتکردن به عشق، پشتکردن به زندگی است؛
سپیده اسکندری
شادی درونی، شادی واقعی، چیزی نیست که انسان آن را پیدا کند، یا آن را همچون هدیهای از دیگران بپذیرد. این را باید به دست آورد، و به قیمتی که غالباً خیلی سنگین بهنظر میرسد.
سپیده اسکندری
ایرنا: (با صدایی سرد و کوبنده) شاعر!
روبک: چرا شاعر!
ایرنا: چون که زبون و از خود راضی هستـی.
الف.ژ
ایرنا: (با مهربانی و آرامی، و در عین حال با لبخندی شیطنتبار) تو شاعری آرنلد (آرام موهای او را نوازش میکند.) طفلکِ پیر نامدار، این رو متوجه نمیشی.
روبک: (ناراحت) چرا مدام بهم میگی شاعر؟
ایرنا: (با نگاهی کینتوزانه) چونکه در این کلمه چیزی تسلیبخش هست دوست عزیز؛ چیزی که همۀ خطاها و ضعفها رو میپوشونه
الف.ژ
حجم
۱۳۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۱۳۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان