
بریدههایی از کتاب سرمه ای
۴٫۴
(۳۸)
عشق رازیست به اندازه آغوش خدا
عشق آن گونه که میدانم و میدانی نیست
خانم معلم
تو تقدیر منی ای عشق اما عقل میگوید
بیا بگذر ز تقدیرت... همین یک کارمان مانده
nazanin_17_zahra
خستهام مثل یتیمی که از او فر فره ای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند
fanoos
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
unes
اصلاً از این به بعد شما باش و شانه هات
ما را برای گریه سر آستین بس است
ﻬﺍﻧﻳﻟ
دوست که دلخوشیام بود فقط خنجر زد
دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند
fatemeh
فقط اندوه میگیرد سراغی از غریبیمان
همان که یارمان بوده کماکان یارمان مانده
اسما
یا سراغ من میایی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
سپهر
گاه بغض کهنهٔ یک مرد غوغا میکند
گاه با یک رعد و برق ساده تهرانی... تر است
سجّاد
آدمست و سیب خوردن آدم است و اشتباه
سپهر
نامههایم چشمهایت را اذیت میکند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن خستهام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
یوگن
خستهام مثل یتیمی که از او فر فره ای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند
کرم کتابخوان
یا سراغ من میایی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
کرم کتابخوان
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت
یوسف از چاه در آورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماه رویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد زیره به کرمان ببرد
دو دلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سرو سامان ببرد
اسما
به قفس سوخته گیریم که پر هم بدهند
ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند
حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس
تلخکامی ست اگر شهد و شکر هم بدهند
سپهر
عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دو سیب
میکشی آزاد باشی مبتلاتر میشوی
سپهر
نه فانوسی کنار لحظههای تارمان مانده
نه دیگر زلف تاکی بر سر دیوارمان مانده
فقط اندوه میگیرد سراغی از غریبیمان
همان که یارمان بوده کماکان یارمان مانده
بپرس از پیشگوهای محلی این معما را
چقدر از روزهای مثل زهر مارمان مانده؟
چقدر از دلخوشی های کم و کوتاهمان رفته؟
چقدر از زخمهای بر جگر بسیارمان مانده؟
سزای خواندن از عشق است در گوش کر جنگل
اگر که قطره خونی گوشه منقارمان مانده
تو تقدیر منی ای عشق اما عقل میگوید
بیا بگذر ز تقدیرت... همین یک کارمان مانده
artemis
آخر قصه هر بچه پلنگی این است
پنجه بر خالی و... در حسرت ماه افتادن
محمدحسن
دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن
به از آن است که در دام نگاه افتادن
لاک پشتانه به دنبال تو میآیم و آه
چه امیدی که پی باد به راه افتادن
سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟
تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن؟
آخر قصه هر بچه پلنگی این است
پنجه بر خالی و... در حسرت ماه افتادن
با دلی نرم دلی مثل پر قو سخت است
سر و کارت به خط و خال سیاه افتادن
عشق ابری ست که یک سایه آبی دارد
سایهاش کاش به دل گاه به گاه افتادن
behrouzfx
ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم
چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند
unes
آنچه که تو بر سرت کردی و رفتی روسری
آنچه که من بر سرم شد آه... خاک عالم است
unes
من که شاعر نیستم لالم ...سکوتی ممتدم
داغی لبهای تو قفل از دهان برداشته
٬طاهٰا،
خستهام مثل یتیمی که از او فر فره ای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند
Yeganeh.Rahmatii
مرگ بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قرآن خواندهام، یعقوب یادم داده است
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
نامههایم چشمهایت را اذیت میکند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن خستهام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
من سرم بر شانهات یا تو سرت بر شانهام؟
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است؟
کاربر ۲۰۸۸۳۷۸
بر بخار پنجره یک شب نوشتی: «عاشقم»
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...
Maleka
خستهام مثل یتیمی که از او فر فره ای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند
the great ET
زلف وا کردی و چایی ریختی یلدا به دوش
معنیاش این است امشب بوسه طولانیتر است
Yeganeh.Rahmatii
مرا میکشت این تنهایی تاریک زجر آور
سراغ من نمیآمد اگر شعری هر از گاهی
Yeganeh.Rahmatii
رهایم کرده دنیا مثل یوسف در ته چاهی
شنیده بودم و دیدم که چاهی خانه ماهی
مرا میکشت این تنهایی تاریک زجر آور
سراغ من نمیآمد اگر شعری هر از گاهی
قشون «میرزا کوچک» نبودی و نمیفهمی
چرا در جنگل موهای تو خوب است گمراهی
کاربر حسن ملائی شاعر
من باغ زمستان زده دارم تو نداری
من خرمن طوفان زده دارم تو نداری
از خاطره تلخ بهشتی که فرو ریخت
یک میوه دندان زده دارم، تو نداری
داش آکلم و تنگ دلی زخم نشان را
بر صخره مرجان زده دارم، تو نداری
من عهد نوشتم تو نه بستی و نه دیدی
من دست به قرآن زده دارم، تو نداری
«گر همسفر عشق شدی...» را که شنیدی؟
من اسب به میدان زده دارم، تو نداری
من این همه گفتم و تو یک جمله نوشتی
من سرمه به مژگان زده دارم، تو نداری
کاربر ۵۹۸۸۴۱۱
حجم
۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۷۰%
تومان