
بریدههایی از کتاب یک روز دیگر
۴٫۲
(۱۱)
«کسانی که در دل تو جا دارند هرگز واقعاً نمیمیرند. حتی در دور از ذهنترین اوقات میتوانند پیش تو برگردند.»
Niyaz.h
هرچیزی داستانی دارد. اینکه یک تابلو چطور به دیوار آویخته شده. اینکه چطور جای زخمی روی صورتت باقی مانده. گاهی داستانها سادهاند و گاهی تلخ و دردناک. اما داستان مادرت همیشه در پس همهٔ داستانهای توست، چون او آغاز توست.
Niyaz.h
«درختها تمام روز رو به بالا به سوی خدا نگاه میکنند.»
zok
«مامان؟»
این در واقع فقط یک صداست، زمزمهای که لبهای باز در آن مداخله کردهاند. اما میلیونها کلمه روی زمین وجود دارد، و حتی یکی از آنها مثل این کلمه از دهان شما بیرون نمیآید.
Niyaz.h
«هرگز به یک بچه نگویید چیزی زیادی سخت است. و هرگز، هرگز به این بچه.»
Niyaz.h
«بنابراین، حالا میدانی یک نفر به چه شدت تو را میخواست، چارلی. بچهها گاهی این را فراموش میکنند. خودشان را باری سنگین میبینند نه آرزویی برآوردهشده.»
Niyaz.h
شک دارم آن وقتها این کارها مرسوم بوده باشد، اما مادرم خیلی از بیماران بستری در بیمارستان شهر ما را آرایش میکرد. اعتقاد داشت این کار حال آنها را بهتر میکند. هدف از بستری شدن در بیمارستان همین بود، مگر نه؟ او میگفت: «قرار نیست به آنجا بروی و بپوسی.»
Niyaz.h
«چارلی، یادت باشد. گاهی، بچهها میخواهند تو را همانطورکه خودشان آزار دیدهاند، آزار بدهند.»
Niyaz.h
او فقط همهچیز را قورت داد. کلمات را قورت داد. گفتگو را قورت داد. هرچه را هم بین آن دو اتفاق افتاده بود قورت داد.
Niyaz.h
«برگشتن به یک چیز سختتر از آن است که فکر میکنی.»
Niyaz.h
زیر لب گفتم: «نمیخواستم معمولی باشم.»
مادرم سرش را بلند کرد. «چارلی، معمولی یعنی چی؟»
«خودت میدانی، کسی که فراموش میشود.»
Niyaz.h
یک بار مردی را دیدم که خیلی کوهنوردی کرده بود. از او پرسیدم کدام یکی سختتر بود، صعود یا فرود؟ بیآنکه تردید کند گفت فرود، چون موقع صعود چنان حواست به رسیدن به قله است که از اشتباهات پرهیز میکنی.
Niyaz.h
«هر چه به مرگ نزدیکتر میشوی حرف زدن با مردهها آسانتر میشود.»
Niyaz.h
«ماندن با خانوادهات است که آن را به خانواده تبدیل میکند.»
Niyaz.h
«بچه هرگز نباید مجبور شود که انتخاب کند.»
Niyaz.h
حجم
۳۳۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
حجم
۳۳۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
قیمت:
۷۷,۰۰۰
۳۸,۵۰۰۵۰%
تومان