بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پس از تو | طاقچه
۳٫۶
(۱۳۷)
فرانسیس استیوپید فاکفیس هاوتنه
آلیس در سرزمین نجایب
هر آدمی که درموردش حرف زدیم، براش سوگواری کردیم و اندوهناک بودیم، هنوز بین ماست و در هر قدممون با ما گام بر می‌داره. و مهم نیست که بعد از شش ماه اون رو از دست داده باشیم یا بعد از شصت سال، همین که اون رو داشتیم، خوش شانس بودیم.» سر تکان داد. «خوش‌شانس بودیم که اونها رو داشتیم.»
mahsa
راه بیرون آمدن از اندوه هیچ‌وقت مستقیم نیست. هم روزهای خوب هست و هم روزهای بد
مهشاد
یا اینکه چطور برای یک شب کوتاه دوباره احساس زنده و بی‌پروا بودن کرده بودم. وقتی زوج‌ها را می‌دیدم که سرها را نزدیک هم آورده و کارت پروازشان را نگاه می‌کنند و می‌خواهند برای ماجراجویی‌های عاشقانه یا برای عشق‌ورزی‌های پرهیجان به جاهای دور بروند، به او فکر نمی‌کردم. هربار که در راه رفتن به سرکار و برگشتن، آمبولانسی آژیرکشان از کنارم می‌گذشت، به او فکر نمی‌کردم. و مطمئنا حتی شب‌هایی که تنها توی خانه روی کاناپه می‌نشستم و به برنامه تلویزیونی که چیزی از آن نمی‌فهمیدم، خیره می‌شدم و شبیه به تنهاترین آدم روی زمین به نظر می‌رسیدم، به او فکر نمی‌کردم.
mahsa
مادرم با ناباوری به او خیره شد. «تو پاهاتو وکس کردی؟» «کردم؛ و اگه می‌دونستم یه چنین دردی رو تحمل می‌کنی، عشقم، دهن گشادمو می‌بستم. این چه شکنجه ایه؟ کدوم خری فکر می‌کنه کار خوبیه؟» «برنارد...» «اهمیتی نمی‌دم. خیلی درد کشیدم جوسی. ولی اگه باعث بشه که دوباره برگردیم به حالت قبل، بازم انجامش می‌دم. دلم برات تنگ شده. خیلی. تا وقتی کنار همیم، اهمیتی نمی‌دم که بخوای صدتا دوره دانشگاهی بری ـ سیاست فمینیسم، مطالعات خاورمیانه، قیطان‌دوزی برای سگ‌ها، هر چی؛ و برای اینکه بهت اثبات کنم که به خاطرت تا کجا پیش میرم، وقت اپیلاسسیون برای کل بدن گرفتم.»
Xerxes
مان شیوه قدیمی زنان را پیش گرفتم: بی‌توجهی به هر چیزی که یک مرد می‌گوید یا انجام می‌دهد و ترجیح دادن صدای بی‌وقفه طبل درون خود. اوضاع من فرق می‌کرد. این من بودم که او را بوسیدم. همه‌چیز به خاطر من اتفاق افتاده بود. پس تنها باید خودم را سرزنش می‌کردم. سعی کردم به خودم بگویم که احتمالاً خوش‌شانس بودم که زود جستم. به خودم گفتم بهتر شد که الان فهمیدم نه شش ماه دیگر، و در ذهنم جلوی آن علامت تعجب گذاشتم
mahsa
پس از تو جوجو مویز
ala
این نباید نهایت افق دید تو توی زندگی باشه، حرفم رو می‌شنوی؟
mahsa
.Fuck Da Police T-shirt
☆rose☆
بعضی روزها احساس می‌کنی درد و غم دارد مثل یک ویروس به تو منتقل می‌شود،
mahsa
ولی خیلی خوب می‌دانستم که شخصیتی که تصمیم می‌گیری به جهان ارائه دهی می‌تواند خیلی متفاوت از شخصیت درونی‌ات باشد. می‌دانستم که اندوه می‌تواند باعث شود طوری رفتار کنی که حتی خودت نمی‌توانی آن را بفهمی
مهدیه
نمی‌تونم بگم باهات موافقم، ولی درکت می‌کنم. فکر کنم ویل به تو افتخار می‌کنه. کلارک، تو آدم خوبی هستی. می‌بوسمت.
Dayana
می‌دونی احساس اینکه گیر افتادی چه‌قدر بده؟»
mahsa
با به اشتراک گذاشتن خاطراتمان و ناراحتی‌هایمان و پیروزی‌های کوچکمان با همدیگر یاد می‌گیریم که ناراحت و غمگین بودن ایرادی ندارد؛ یا گم کردن راه، یا عصبانی بودن. یا داشتن تمام احساساتی که شاید مردم دیگر آن را نفهمند، آن هم برای مدتی طولانی، کاملاً طبیعی است. هرکس سفر خودش را دارد. ما قضاوت نمی‌کنیم
مهدیه
خاطر آوردم و به این فکر کردم که عشق به او چه هزینه‌ای برایم داشته، ولی بیشتر در فکر چیزی بودم که به من داده بود.
مریم
درباره شغلم در کافه حرف زدم، از ریچارد پرسیوال و وحشت لباس‌های سرکارم و اینکه برای مدت کوتاهی به خانه برگشتن چه‌قدر عجیب بوده و لطیفه‌های بی‌مزه پدرم، پدربزرگ و دوناتهایش، از هنرنمایی‌های خواهرزاده‌ام با ماژیک آبی گفتم و او را خنداندم. ولی موقع حرف زدن، مثل اغلب این روزها، می‌دانستم که از چه چیزهایی نمی‌گویم: از ویل، از اتفاق عجیبی که شب پیش برایم افتاده بود، از خودم. وقتی با ویل حرف می‌زدم، هیچ‌وقت مجبور نبودم به آنچه می‌گویم فکر کنم: حرف زدن با او مثل نفس کشیدن بی‌دردسر بود. حالا یاد گرفته بودم که چه‌طور هیچ چیز از خودم نگویم.
fateme
گاهی احساس می‌کردم که همه ما آدم‌ها در غم و اندوه غوطه وریم و با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم، ولی نمی‌خواهیم جلوی دیگران بپذیریم که چه‌قدر در آن فرورفته‌ایم یا چه‌قدر دست‌وپا می‌زنیم.
sogand
خیلی از آدما دنبال خوشی خودشون می‌رن، اون هم بدون اینکه حتی یک لحظه خرابی‌هایی که پشت سرشون به‌جا می‌گذارن فکر کنن.
Mhd_Alimardani
تو فقط همین یه زندگی رو داری
Mhd_Alimardani
حیرت‌انگیز است که چه‌قدر سریع می‌توان با جایی مثل بیمارستان خو گرفت.
محمدحسن
«باید یه کاری بکنی. نمی‌شه تا ابد فقط رو نشیمن گاهت لم بدی.»
محمدحسن
حرف زدن با او مثل نفس کشیدن بی‌دردسر بود.
اژدهای کوچک
و بعد اشک‌های داغ احمقانه‌ام از چشمان احمقم باریدن می‌گرفت.
اژدهای کوچک
ظاهر اگرچه همه‌چیز نیست، ولی حداقل زیربنای خیلی چیزهاست.
اژدهای کوچک
«می‌دونی چی حال منو بد می‌کنه؟ اینکه تو مرتب قول می‌دی یه زندگی جدید شروع کنی، بعد خودت رو فدای هر ولگرد و بچه بی‌پناهی می‌کنی که سر راهت پیدا می‌شه.»
محمدحسن
هیچ چیزی در نگاهش نبود ـ نه هشداری، نه امیدی، هیچ چیز. شاید تنها سردرگمی مبهمی در چشمانش موج می‌زد
mahsa
بعضی وقت‌ها فقط شب کردن یه روز نیازمند قدرتی مافوق بَشریه
مهدیه
پس درگیر شدن در واقعه فاجعه‌آمیزی که زندگی‌ات را تغییر می‌دهد، این گونه است. فکر می‌کنی که حتما باید با آن واقعه رو در رو شوی: بازگشت ناگهانی خاطرات، شب‌های بی‌خوابی، تکرار مداوم اتفاقات در سرت، مرتب از خودت می‌پرسی که کار درست را انجام دادی یا نه، حرف درستی که باید می‌زدی را زدی یا نه، اگر کارها را حتی کمی متفاوت انجام می‌دادی، می‌توانستی وقایع را به گونه دیگری رقم بزنی یا نه.
مهدیه
مردم حوصله‌ی آه و ناله ندارن. انگار بدون اینکه مستقیم بهت بگن ی فرصتی بهت می‌دن ـ مثلاً شش ماه ـ و بعد به خاطر اینکه تو اون مدت بهتر نشدی ناراحت می‌شن. انگار با چسبیدن به ناراحتیت داری خودخواهی می‌کنی
مهدیه
«و پیام من... اینا هستن.» پدرم خم شد و با وسواس و دقت اغراق‌آمیزی پاچه‌های شلوارش را بالا داد. اول پای چپ و بعد پای راست. از جایم در آن‌طرف تانکر آب، می‌توانستم ساق پاهایش را ببینم که رنگ‌پریده و لکه لکه بود. پشت‌بام در سکوت فرو رفته بود و همه خیره نگاهش می‌کردند. یک پا را دراز کرد. «مثل پوست بچه نرمه. بیا جوسی، بهش دست بزن.» مادرم بانگرانی قدمی پیش گذاشت و خم شد، انگشت‌هایش را آرام روی‌ساق پدرم کشید. «تو گفتی اگه پامو وکس کنم منو جدی می‌گیری. خب، ایناهاش. انجامش دادم.» مادرم با ناباوری به او خیره شد. «تو پاهاتو وکس کردی؟» «کردم؛ و اگه می‌دونستم یه چنین دردی رو تحمل می‌کنی، عشقم، دهن گشادمو می‌بستم. این چه شکنجه ایه؟ کدوم خری فکر می‌کنه کار خوبیه؟»
zsmirghasmy

حجم

۳۹۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۵۶ صفحه

حجم

۳۹۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۵۶ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان