بریدههایی از کتاب من پیش از تو
۴٫۱
(۳۷۶)
صورتی گرفته میگوید: «وقتی گوشیت همراهته همیشه حس میکنم یه شخص سومی هست که داره برای داشتن توجهات باهام رقابت میکنه.»
amin
«می دونی فقط به کسی میشه کمک کرد که ازت کمک بخواد»
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
با خود گفتم ذراتی از او تا ابد در من زنده خواهد ماند.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
واقعیت این است که وقتی تمام روز خود را نزدیک به شخص دیگری میگذارانید، نمیتوانید از حالات روحی او تأثیر نپذیرید.
sanaz fasihinia
هی کلارک. یه چیز خوب بهم بگو.
از پنجره به آسمان آبی و درخشان سوئیس نگاه کردم و برایش داستان دو نفر را تعریف کردم. دو نفر که نباید با یکدیگر آشنا میشدند، و اول که یکدیگر را دیدند زیاد از هم خوششان نیامد، اما چه کسی میدانست آن دو نفر تنها کسانی در دنیا بودند که میتوانند یکدیگر را درک کنند. در مورد ماجراهایی که آن دو نفر با هم داشتند، جاهایی که رفته بودند و چیزهایی که دیده بودند که حتی فکرش را هم نمیکردند، به او گفتم.
sahar..
این کتاب ـ که در واقع به شکل عجیبی برایم قابل فهم بود ـ در مورد نوعی مبارزه دائمی برای بقاء بود. این کتاب ادعا میکرد که زنها مردان خود را از روی عشق انتخاب نمیکنند، بلکه همیشه به سراغ قویترین مرد میروند تا بهترین فرصت را برای فرزندان خود ایجاد کنند و این از روی اختیار زن نیست بلکه غریزهی ذاتی اوست.
morteza_ja97
در خانواده ما هیچ حال و هوایی وجود نداشت که با یک فنجان چای بهتر نشود.
|قافیه باران|
ناگهان توجهش به صدای گوش خراش و خشن بوق ماشینی جلب میشود. سرش را بالا میگیرد و تاکسی سیاه را مقابل خود میبیند، راننده شیشه ماشین را پایین داده و در گوشه میدان دیدش چیزی را میبیند که به طور کامل قابل تشخیص نیست. چیزی که با سرعتی غیرقابل باور به طرف ویل در حرکت است.
ویل رویش را به سمت آن چیز بر میگرداند و متوجه شود که در مسیرش قرار دارد. در مییابد که امکان ندارد بتواند خودش را به موقع کنار بکشد. از شدت غافلگیری گوشی بلکبری از دستش رها میشود و به زمین میافتد. صدای فریادی را میشنود، که احتمالاً صدای خودش است. آخرین چیزی که می بیند دستکشهای چرم و چهرهای است زیر کلاه ایمنی. وحشتی که در چشمان موتورسوار موج میزند انعکاسی از احساس خود ویل است. انفجاری رخ میدهد، همه چیز درهم میشکند و بعد تاریکی محض حاکم می شود.
سلام
از تو میخواهم شجاعانه زندگی کنی. به جلو حرکت کن. ساکن نباش.
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
همه گرم صحبت شدند، پدرم یکی دیگر از شیرین کاریهایم را تعریف کرد و به همراه مادر بلند بلند خندیدند. دیدن خنده آنها برایم لذت بخش بود. در طول چند هفته گذشته پدرم خیلی شکسته شده بود و مادرم افسرده و پریشان به نظر میرسید و در عالم دیگری سیر میکرد، طوری که انگار زندگی واقعیاش در جای دیگری در جریان است. میخواستم طعم این لحظات را با تمام وجود مزه مزه کنم، لحظاتی که خانوادهام مشکلاتشان را برای لحظهای فراموش کرده و به خنده و شوخی میگذراندند.
amin
یک عکس چیزی را ثابت نمیکرد. من و پاتریک هم عکسی داشتیم که در آن طوری به او نگاه میکردم که انگار مرا از ساختمان در حال سوختنی نجات داده است، اما در اصل به او گفته بودم که «بی شعورِعوضی» و او با یک «گورت روگم کن» صمیمی جوابم را داده بود.
Dayana
برخلاف نظر پدرم، تجربه به من ثابت کرده مشکلی وجود نداره که نشه با یه فنجون چای خوب و خوش عطر حلش کرد...
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
عطر گلهای نیلوفر را در نسیم شب استشمام میکردم، صدای به هم خوردن جامهای شراب و عقب کشیده شدن صندلیها، موسیقی، و انرژی رها شده طبیعت را از دور میشنیدم. دستم را به سمت دست ویل بردم و آن را گرفتم. برایلحظهای فکر کردم، که احتمالاً هرگز به اندازه آن لحظه اتصالم به دنیا و یک شخص دیگر را حس نخواهم کرد. ویل سکوت را شکست.
ـ کلارک زیاد هم بد نیست، نه؟
در مقابل طوفان، چهره او آرام و راحت بود. کمی سرش را برگرداند و به من لبخند زد. چیزی در چشمانش موج میزد، حسی پیروزمندانه.
ـ نه، اصلاً بد نیست.
صیاد
«اگر میخوای طعم واقعی پیروزی امید بر ترس رو بچشی، برای یه روز تفریح و گردش با خانواده برنامهریزی کن.»
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
او دلتنگ دوستانش بود، اما از دیدن آنها امتناع میکرد
مهلا
آن سوی پرچینی که خیلی منظم حرص شده بود، اتومبیلها با احتیاط عبور میکردند، عابرین پیاده در پیادهروها لیز میخوردند و جیغ میکشیدند.
علیزاده
رو به ویل چرخیدم.
ـ «ویل؟»
ـ «بله؟»
به سختی میتوانستم در آن نور کم چهرهاش را ببینم، اما میدانستم که به من نگاه میکند.
ـ «ممنونم. ممنونم که اومدی دنبالم.»
صدای اردک
باید به حرف پدرم گوش میکردم. او میگفت: «اگر میخوای طعم واقعی پیروزی امید بر ترس رو بچشی، برای یه روز تفریح و گردش با خانواده برنامهریزی کن.»
صدای اردک
فقط خوب زندگی کن.
فقط زندگی کن.
sogand
وقتی یکباره وارد زندگی کاملاً جدیدی میشوید ـ یا دست کم به شکلی مستقیم با زندگی فرد دیگری روبرو و نظاره گر لحظه لحظه زندگیاش میگردید ـ این اتفاق باعث میشود تا مجددا در مورد شخصیت خودتان و این که بقیه در مورد شما چه فکر میکنند تأمل کنید.
sogand
حجم
۴۱۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه
حجم
۴۱۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۴۱,۳۰۰۳۰%
تومان