بریدههایی از کتاب تکثیر تاسفانگیز پدربزرگ
۴٫۳
(۴۷)
ما بهنهایتِ احتیاج که میرسیم به یادِ خدا میافتیم، به اوجِ معصیت که میرسیم، به یادِ شیطان؛
میـمْ.سَتّـ'ارے
انسان را ایمان زنده نگه میدارد نه پزشک.
M.M. SAFI
واژهها، چون یک بیماریِ مُزمن، زندگی انسان را ظالمانه موردتهاجم قراردادهاند. یادش بهخیر آن روزگارانی که زبان، بهراستی، وسیلهی ارتباط بود. اینک، زبان، وسیلهی تظاهر به ارتباط است نه چیزی بیشتر. ای کاش در سکوت حلِ مشکل میکردیم __ همانگونه که در سکوت اشک میریزیم.
میـمْ.سَتّـ'ارے
نگذارید که بحث جای تولید را بگیرد. این خواستهی مسلّمِ استعمار است که شما بهجای هر ساختنی، به گفتوگوهای مُطوّل دربارهی ساختن یا نساختن مشغولشوید و کلنجارهای لفظی را جانشینِ کلنجارهای عملی کنید...
میـمْ.سَتّـ'ارے
و آدمیزاد چنان خوب تظاهر میکند به وادادگی و تسلیمشدگی و تنسپردگی، که حتّی خود نیز باور میکند که دیگر هیچْ هیچْ هیچ امیدی نیست؛ که البتّه هست، که بهشدّت هم هست، که یک لحظه هم نبوده که نباشد...
hosein
ما دیگر مدّتها بود که گریه نداشتیم؛ والّا زمانْ زمانِ بسیار گریستن بود.
میـمْ.سَتّـ'ارے
تورّمهای هورمونی، تجاوزاتِ هورمونی، تغییراتِ هورمونی، عشقهای هورمونی، جنایاتِ هورمونی، برجستگیهای هورمونی، و زیباییهای نفرتانگیز و چندشآورِ هورمونی.
سعید ص.
پدربزرگ میگفت: هر چیز که ذاتِ مثبتی دارد، نتایج مثبتی هم دارد. عشق، درمانده نمیکند؛ چراکه فیحدّذاته برای مقابله با درماندگیها آمدهاست. شجاعت هم. ایمان هم. امید هم.
سعید ص.
زندگی یک مرد، بدون حضورِ زن، تبدیلشدنِ زندگیست به یک قطعه چوبِ خشک. گچ. سیمان.
شوالیه سیاه
«آنکس که فرصتهای منحصر را، بههنگام، تشخیصندهد و از آنها بهدرستی بهرهنگیرد، تا دمِ مرگ، در حسرتِ آن فرصتها خواهدماند.»
M.M. SAFI
تنها شرطِ اساسی آسایش روح، مرگْآشنا بودن است و نهراسیدن از لطافت لَبّیک. ما را غالباً وحشتِ از مرگ اغفال میکند نه لذّتِ از زندگی.
M.M. SAFI
پدربزرگ میگفت: روزگار خوبی بود روزگارِ جادو __ گرچه مشقّاتِ بسیاری هم داشت. آنوقتها، آدمها سنگ میشدند امّا سنگ نمیماندند. بههرصورت، دیر یا زود، کسی از راه میرسید و طلسمی را میشکست. آنوقتها، آدمها تبدیل میشدند امّا مبدّل نمیماندند. همیشه رَجعتی به خود وجودداشت؛ به آدمیت، به صفا، به ناسنگی.
M.M. SAFI
هیچکس از کارهای خدا سردرنمیآورد؛ امّا از ظواهرِ امر اینطور برمیآید که اختیاراتی که خداوند به شیطان بخشیده، بسیار بیش از ظرفیت و لیاقت شیطان است... بعضی از اعمالِ شیطان که برای فریفتنِ انسان انجام میگیرد، شبیه معجزاتِ خیرخواهانهییست که انسان، فقط از خداوند انتظاردارد.
Mahdy
زندگی یک مرد، بدون حضورِ زن، تبدیلشدنِ زندگیست به یک قطعه چوبِ خشک. گچ. سیمان.
میـمْ.سَتّـ'ارے
علّتِ اساسی سیاهی سرنوشتِ روشنفکرانِ عصرِ ما و تبدیلشدنشان به یک مشت ولگردِ بیکارهی مُفتخورِ نقنقوی بهانهگیرِ آویزان همین است که پیوسته، وِرزدنهای بیسروتَه را جایگزین آفرینش و تولید میکنند.
hosein
آخر چگونه ممکن است چنین جهان گندیدهیی را، بدون هیچ معجزهیی، از گندیدگی نجاتداد؟
Mahdy
انسان را ایمان زنده نگه میدارد نه پزشک.
میـمْ.سَتّـ'ارے
نه... نه... بگذارید انسانْ طبیعی زندگیکند و طبیعی هم بمیرد. هیچکس نمیداند، شاید در آن دنیا وضعیتِ بهتری برای او وجود داشتهباشد. هر تغییری در جسم، مُترادف است با مصدومکردنِ روح. دخالت در ساختمانِ جسم، یعنی نفی خدا.
میـمْ.سَتّـ'ارے
پدربزرگ میگفت: مردمْ دیگر عطری را که از کورهراهِ کودکی برمیخیزد حس نمیکنند، صدای نوجوانی را که پژواکی ابدی دارد نمیشنوند، رنگهای بالهای حتّی یک پروانه را در تمام طولِ عمر، به دقّت نگاه نمیکنند، و حرکتِ بینهایت کند و بینهایت تُندِ لحظهها را احساس نمیکنند...
M.M. SAFI
عصر دوم علم، فقط به ساختن داروهای مرگزا، خوراکیهای سرطانزا، آلودهسازی زمین و آسمان، ازمیانبردنِ جنگلها، گُلها، پرندگان و چرندگان، لِهکردن انسان زیر فشارهای عصبی، ایجاد سرعتهای سرسامآورِ نابودکنندهی زندگی، اختراعِ انواعِ ابزارهایی که آهستهآهسته انسان را از پای درمیآورند، جرّاحی با وسایل پدیدآورندهی انواعِ مرضها، ایجاد معماری انسانکش، توسعهی خوفآورِ بیایمانی، و بیاعتقادی به آینده، تولید و توزیعِ انواع موادّ مخدّر، انباشتن شکمِ سرمایهدارانِ بزرگی که خودشان هم به فجیعترین بیماریها میمردند و بچّههایشان در قمار و فحشا و موادّ مخدّر و جنایت فرو میرفتند، و خلق یک دنیای صنعتی شومِ آلودهی سراپا فساد قناعتنکرد. عصر دوم، به روح، این تَهْماندهی حیات و نشاط و اندوهِ آدمی نیز حملهکرد __ خونسردانه، سبعانه، و ساحرانه.
M.M. SAFI
«آنکس که فرصتهای منحصر را، بههنگام، تشخیصندهد و از آنها بهدرستی بهرهنگیرد، تا دمِ مرگ، در حسرتِ آن فرصتها خواهدماند.»
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
نه پدربزرگ. دیگر احتیاجی به مُخدّر نیست. این روزها زندگی خودش بهاندازهی کافی آدمها را تخدیر میکند. نمیبینید که ما جوانها چقدر کاهل و تنپرور شدهییم؟
M.M. SAFI
پدربزرگ میگفت: ببینید که چه روزگاری شده! پیش از اینها، انسان کار میکرد بهخاطر آنکه بتواند زندگیکند؛ حال، انسان خود را زنده نگه میدارد فقط برای اینکه کارکند. پیش از اینها، هدفِ ما از نُهماه کارکردنِ ملایم و عاقلانه، سهماه زندگیکردن در ییلاق بود؛ حال هدفِ شما از اینکه گاهی به پزشک سر میزنید و معاینهی کامل میکنید این است که بتوانید باز هم، هر صبح تا شب، سخت و جنونآمیز کارکنید __ حتّی جمعهها. این ناانسانیشدنِ زندگی، حتّی رودها را بیصدا کردهاست.
M.M. SAFI
آن گروه از انسانهای عصر ما که در پناهِ علم، خدا را گمکردهاند، از آن زمان که خدا را گمکردهاند تا امروز، حتّی برای لحظهیی هم نتوانستهاند چیزی را جانشینِ آن کنند
شوالیه سیاه
پنبهکردن در گوشِ نیمی از مردم جهان و بستن چشمهای ایشان، زمانیکه نیمی دیگر از مردم جهان زار میزنند و فریاد از جگر میکشند، البتّه کاریست ممکن؛ امّا باید دید که این کار تا چه حد میتواند دنیا را به سودِ بیخبران یا زارزنندگان تغییربدهد.
M.M. SAFI
استبداد همیشه از یک نقطهی هندسی حرکت میکند و استبداد میشود. زور، در ابتدا، زور نیست شفقت است. شفقت، در حرکت است که زور میشود و زورِ سیاه. تو به چه دلیل میتوانی با وقاحت اعلامکنی که مصلحتِ مرا بهتر از من میدانی؟ سنگِ اوّل استبداد، مصلحتاندیشی در بابِ دیگران است __ بیآنکه مصلحتاندیش، بهواقع، حقّ انسانی و فرهنگی مصلحتاندیشی را داشتهباشد.
Mahdy
اگر در لحظهیی معین، فقط یک راه در پیشِ پای انسان باشد و آن یک راه هم اشتباه باشد و پلهای پشتِ سرهم فرو ریختهباشد، آیا باز هم انسان میتواند اقرار به اشتباهکند، و این اقرار، خالی از تزویر نباشد؟
Mahdy
نه پدربزرگ. دیگر احتیاجی به مُخدّر نیست. این روزها زندگی خودش بهاندازهی کافی آدمها را تخدیر میکند. نمیبینید که ما جوانها چقدر کاهل و تنپرور شدهییم؟
گیله مرد
خاک برسرت کنند که خیال میکنی رُشد عاطفی، دلیل بر ناپُختهبودنِ آدمیست.
سمانه
این خواستهی مسلّمِ استعمار است که شما بهجای هر ساختنی، به گفتوگوهای مُطوّل دربارهی ساختن یا نساختن مشغولشوید و کلنجارهای لفظی را جانشینِ کلنجارهای عملی کنید...
hosein
حجم
۱۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
حجم
۱۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
قیمت:
۸۷,۵۰۰
تومان