
بریدههایی از کتاب کتاب دوست ها
۳٫۹
(۲۰)
در روزی آفتابی، آیا چیزی بهتر از آیسلاته و یک کتاب فروشی وجود دارد؟
Sama Rahmani
رازها میتونن مسمومکننده باشن
Sama Rahmani
اسمش را گذاشته بودند کوسه. اهمیتی نمیداد. به یک دلیل برازندهاش بود. کوسهها فقط به سمت جلو شنا میکنند. قانون نادین وینتر۱۰۱ این بود که هرگز به عقب نگاه نکند.
Sama Rahmani
کتابهای خوب باعث شادی خانمها میشود. که یک حقیقت جهانی است.
Josee
هیچچیزی جز حلقه شدن دستان مامان به دورم، نمیتوانست به سرعت گریهام را در بیاورد. چون آن موقع... و فقط همان موقع، میدانستم آنجا جایی امن برای درهم شکستن است.
Josee
زن بودن یعنی همین. امکان ندارد بتوانی زن خوبی باشی. اگر اشکت دم مشکت باشد و احساساتت را نشان بدهی، یعنی عصبی هستی. اگر اشک و احساس را کنار بگذاری تا نامزدت مجبور نباشد نازت را بکشد، یعنی یک عوضی سنگدل هستی.
آسمان
هرچیزی که بشکند، امکان درست شدنش هست، هر مشکلی قابل حل است.
Sama Rahmani
فقط واسه اینکه خودم نمیخوام بچه داشته باشم، چرا باید زنی رو که تصمیمش با تصمیم من فرق داره تنبیه کنم؟ کسی که بیشتر از همه دوستش دارم، یه زن بارداره! و من عاشق خواهرزادههام هستم. هر تصمیمی که یه زنی میگیره، لکهٔ ننگ بزرگ زندگی زنهای دیگه نیست
Sama Rahmani
او چشمم را به دنیای اطرافم باز کرد، انگار رنگهایی وجود داشتند که تابهحال ندیده بودم، درجاتی از خوشحالی که هرگز تصورش را هم نمیکردم
Sama Rahmani
نقطهای کف پایم است که حالا حسی ندارد. پایم را روی خرده شیشهای گذاشتم و اعصاب آن قسمت از بین رفت. دکتر گفت خوب میشود اما سالها گذشته و آن بخش هنوز بیحس است.
سالهاست قلبم هم همینطور است. انگار روی تمام ترکهایش پینه بسته.
Josee
گاهیاوقات، حتی با اینکه صفحهٔ آخر داستان را خواندهای و فکر میکنی همهچیز را میدانی، کتاب راهی برای غافلگیر کردنت پیدا میکند.
Josee
حالا دلیل این همه سال گریه نکردنم را میفهمم. میخواهم تمام شود. میخواهم درد جمع و به بخشهایی تقسیم شود که از پسش بربیایم. تمام این مدت فکر میکردم اینکه من را مثل یک هیولا میبینند، بدترین اتفاقی است که میتوانست برایم بیفتد. حالا میبینم که ترجیح میدهم بیاحساس باشم تا چیزی که واقعاً و در اعماق وجودم، هستم. هر ثانیه از هر روز، ضعیف و درمانده هستم، گاهی آنقدر میترسم که حس از هم گسیختگی دارم.
ترس ازدست دادن دارم. از گریه کردن میترسم. میترسم به محض شروع کردن گریه، هرگز نتوانم جلوی خودم را بگیرم و هر آنچه ساختهام، زیر بار احساسات سرکشم، خراب شود.
Josee
اما من نتونستم این کار رو بکنم. نمیتونم با مردمی که میدونم از من متنفرن، گپ بزنم. نمیتونم با مردمی خوشرفتاری کنم که فکر میکنم کلهپوکن.
Fatemeh
میتونی همزمان هم بدجنس باشی، هم تیزبین و تمام مردم هم تأییدت میکنن. قوانین برای خانومها فرق داره. باید واسه این تعادل تلاش کنی تا جدیت بگیرن و درعینحال نگن طرف سلیطهست. یه نبرد دائمیه.
Sama Rahmani
نمیتونی گذر زمان رو کنترل کنی ولی میتونی ضرباتش رو روی صورتت نرم کنی.
Sama Rahmani
زن بودن یعنی همین. امکان ندارد بتوانی زن خوبی باشی. اگر اشکت دم مشکت باشد و احساساتت را نشان بدهی، یعنی عصبی هستی. اگر اشک و احساس را کنار بگذاری تا نامزدت مجبور نباشد نازت را بکشد، یعنی یک عوضی سنگدل هستی.
Josee
نمیدانستم ممکن است اینقدر دلت برای فردی تنگ شود که درست در کنارت نشسته، آنقدر زیاد که دردت بیاید.
Josee
انگار که خاطرات او صفحات روزنامه است و هربار که بیرونشان بیاورم، رنگ نوشتهها کمی محوتر و کاغذشان چروکتر میشود.
Josee
نمیدانستم ممکن است اینقدر دلت برای فردی تنگ شود که درست در کنارت نشسته، آنقدر زیاد که دردت بیاید.
sima meshkat
زیر کلماتش حرف ناگفتهاش را میشنوم: من اینجام.
فکر میکنم: الان اینجایی.
چون هیچچیز... چه زیبایی چه زشتی... جاودانی نیست.
Josee
میتوانی یک شهرنشین را از شهر خارج کنی، اما شهر همیشه درونش باقی میماند.
Fatemeh
زندگی همین است. همواره تصمیماتی میگیری، قبل از اینکه آخرشان را بدانی، راههایی را انتخاب میکنی که مسیرت را از دیگران دور میکند. شاید به همین دلیل است که ما ابناء بشر، قصهها را دوست داریم. به دلیل تمام آن فرصتهای دوباره، امکان تجربه کردن زندگیهایی که هرگز نخواهیم داشت.
salva
زندگی همین است. همواره تصمیماتی میگیری، قبل از اینکه آخرشان را بدانی، راههایی را انتخاب میکنی که مسیرت را از دیگران دور میکند. شاید به همین دلیل است که ما ابناء بشر، قصهها را دوست داریم. به دلیل تمام آن فرصتهای دوباره، امکان تجربه کردن زندگیهایی که هرگز نخواهیم داشت.
salva
و این سؤال پیش میآید: قرار است به قتل برسیم؟
sima meshkat
یک واقعیت جهانی دیگر که آستن کتاب غرور و تعصب را برمبنای آن نوشته، این است: وقتی به خودت میگویی راجع به چیزی فکر نکن، به تنها چیزی که فکر میکنی همان است.
کتاب خور
«تقدیم به کسی که همهچیز را با هم میخواد. امیدوارم چیزی پیدا کنی که برات از کافی هم بیشتر باشه. آمین.»
کاربر ۵۷۷۱۸۴۱
مامان در سکانسهای مورد علاقهاش گریه میکرد و وقتی من و لیبی مچش را میگرفتیم، اشکهایش را با پشت دست پاک میکرد و میگفت من خیلی احمقم.
عاشق آن شبها بودم. به من یاد دادند که غم و غصه و دل شکستگی، مثل بیشتر مسائل، معماهایی قابل حل هستند.
haniye
نمیدانستم ممکن است اینقدر دلت برای فردی تنگ شود که درست در کنارت نشسته، آنقدر زیاد که دردت بیاید.
Moti
نظریهٔ مامان این بود که پوست جوان، زنها را پولدار میکند. که در مورد هر دو شغلش، پیشخدمتی و هنرپیشگی، درست بود. لباس راحتی مناسب، به زن اعتماد به نفس میدهد. تا الان که حرف درستی بوده. و کتابهای خوب باعث شادی خانمها میشود. که یک حقیقت جهانی است. واضح هم هست که هر دوی ما این نظریه را توی مغزمان فرو کردهایم.
Moti
عاشق شدن وحشتناک است. از مسیر مستقیم زندگی، وارد راهی میشوی که حین عبور از آن، هر لحظه باید از یک سراشیبی بالا بروی و بعد از آن طرف درحالت بیوزنی سرازیر شوی و دلت هری بریزد پایین. مثل مامان که با لب ماتیکی خندان و موهای مواج پریشان در باد، دنبال یک تاکسی میدوید تا بعدتر، با خطی از ریمل پخش شده روی صورتش به خانه برگردد. مثل قلّهها و درّههایی که مابینشان چیزی وجود ندارد.
Moti
حجم
۳۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۲۵ صفحه
حجم
۳۵۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۲۵ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان