بریدههایی از کتاب حضرت دوست
۵٫۰
(۴)
«دوستت دارم. این کلام بسیاررمزآلود و تنها چیزی است که لایق قرنها تفکر است»
alirezajafari
آنچه به تمامی شنیده نشده، گویی هرگز شنیده نشده.
نیلوفر معتبر
«وقتی آدم عاشق است همه چیز بیشتر معنا دارد.»
alirezajafari
«اما به عقب باز نخواهم گشت. جشن تازه شروع شده است. مقابل من تلاش من و تمام امیدهایم قرار گرفتهاند... باید پروانه شد.»
da☾
«عشق، در آنچه انجام میدهیم قابل پیشبینینیست. عشق بیدلیل میآید، بیقانون، و همانطور هم میرود. وقتی که هست دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم. در غیابش میتوانیم بنویسیم اگر بخواهیم بنویسیم.»
da☾
پدران به جنگ میروند، به محل کار، قرارداد امضا میکنند، جامعه را سر پا نگه میدارند... این کار آنان است، شاهکارشان. پدر، اوست که جز حقیقت خود را در برابر دیدگان کودک پدیدار نمیسازد و به آنچه باز مینماید، ایمان دارد: قانون، منطق، تجربه، جامعه.
نیلوفر معتبر
مادر، اوست که هرگز جز حقیقت وجود خویش بر مردمک دیدگان کودک نقش نمیزند. در پیرامون، درون، بیرون، همهجا. کودک را که تازه دیده از خواب گشوده در آغوش جای میدهد و او را بر حیات جاویدان عرضه میکند. مادران نمایندهی خدایند. این عشق آنهاست، تنها دل نگرانیشان، باخت و تقدسشان. پدر بودن یعنی بازی نقش پدر و حال آنکه مادری، رمزی است مطلق، رازی که با هیچ چیز آمیختناش نیست، مطلقی منتسب به هیچ، تلاشی ناممکن و سرشار، حتی در بدترین مادران. حتی مادران بد در این نزدیکی مطلق جای دارند، در این اُنس ایزدی که پدران تا همیشه با آن بیگانه خواهند بود، آنان که در رؤیای مقام و درجه به سر میبرند. مادران، مقام و درجهای برای یافتن در رؤیاها ندارند. همان دم متولد میشوند که کودکانشان. همانند پدران بر کودک پیشی نمیگیرند، پیشی در تجربه، در کمدیای که بارها در تالار اجتماع به روی صحنه رفته... مادران بزرگ میشوند، گام به گام با کودک و از آن رو که کودک از همان دم نخستین تولد از نفس خدای جان میگیرد، مادران نیز از همان آغاز به قدیس قدیسان تعلق دارند، سرشار از همه چیز، و بیخبر از هر آنچه که سرشارشان میسازد.
نیلوفر معتبر
همه چیز از آنجاست و جز آن هیچ. تقدسی والاتر از تقدس مادران خسته از کهنه شستن، حریره گرم کردن و حمام دادن نیست. دنیا در دستان مردان است و جاودانگی در دستان زنان، و دنیا و مردان در دستان جاودانگی...
نیلوفر معتبر
بازوان جوان بیست ساله برای در بر کشیدن دختران جوان است، آری، ولی با این همه زانوان وی برای خریدن رنج سفری به اندازهی رفتن تا ناکجاآباد دنیای خاکی است؛ زانوانی که بر فراز آنها روشنی و نیرو خودنمایی میکند و تن، سیارهای تا جاودان گردنده به پیرامون این روشنی.
نیلوفر معتبر
مهرویی دختران جوان، اوج گرفتن را در برابر دیدگانتان جلوهگر میسازد. عروجی که آرام نمیگیرد، به خود میخواند، وعده میدهد و آن را به هیچ میگیرد. سرانگشتان ایزد ورای آن است، سرانگشتان ایزد یا دست اهریمن، نمیدانیم... دانستناش در بیست سالگی برایمان اهمیتی ندارد. تنها به یک چیز اطمینان داریم: این تن است که بس بیش از جان جاودانه خواهد ماند. به اثبات آن نیازی نیست، در بیست سالگی به خودی خود روشن شده... دیگر این که، این نیمی از حقیقت است، از این حقیقت که کشیشان بی آن که به یقین رسیده باشند، میپراکنند... از رستاخیز جسم و جان با ما میگویند. آیا جز این است؟ پس از جسم نیز میگویند و به خصوص از جسم، و این نیمی از هست ماست، نیمی از حقیقتی که دیدگان برای نظارهی دنیا از آن نور میگیرند، برای نظارهی دوردستان یک زندگی، برای پرداختن به جز آن، زمان هست و حتی بالاتر از زمان... بیست سال داریم، بی آنکه از غبار بگوییم.
نیلوفر معتبر
میتوان در این پاسخ تبسم مادر را خواند و جنون یک عشق را. عشقی که بهسان شرابی سُکرآور، بیکمترین از جوشافتادنی، از جامی به دیگر جام سرازیر میگردد. با این همه آنچه در کلام فرزند موج میزند و ورای شوق مادر است، تبسم خداست که در این خودنمایی سادهانگارانه فرزند و در این اشتیاق کودکانه به زندگی جاریست... کام زندگی، عشق به خود؛ اینجاست که حضرت حق، رازگونه پدیدار میگردد، پوزخندزنان و پنهان از دیدگان کوتهنظرانی که او را در تندرهای آسمان و گورهای توبه میجویند...
نیلوفر معتبر
چطور میتوان از شکست گفت، آنگاه که خدا یارمان است؟
نیلوفر معتبر
چه کسی میتواند بیدار سازد آنکس را که رویا میپرورد و در رویا ظفر مییابد؟ هیچ چیز، هیچ کس
نیلوفر معتبر
هفتهها درگذرند. بزمها از پی یکدیگر میگذرند، همه از یک رنگ. جسم او نیز هنوز در میان جمع و دل اما، جای دیگرست و چه سهل است انجام کاری بیحضور دل. حتی میتوان جوانی را از سر گذراند، سخن گفت، کار کرد، دوست داشت، بی آنکه دل داد...
نیلوفر معتبر
پدر حقیقی، اوست که دعا از پی روان میسازد، نه او که نفرین میکند. پدر حقیقی اوست که با کلام راهها را میگشاید، نه آنکه از نفرت و کینه تارها میتند.
نیلوفر معتبر
در این هنگام در برابر او دو راه، راه دیوانگان و راه قدیسان گشوده میشود. در آغاز، تفاوت خالی از معناست. تفاوت پس از این جان میگیرد، پس از آنکه به چشم میآید. در آغاز اما، دیوانه و قدیس به سان برادران دوقلو همانند یکدیگرند. در آغاز هر دو جز حقیقت نمیگویند. در آغاز مجنون و قدیس، هر دو دیوانهوار از حقیقت میگویند. پس از آن است که همه چیز ویران میگردد. دیوانه آن است که هنگام بر زبان آوردن حقیقت، آن را به سوی خویش متمایل میگرداند و به سود خویشاش دگرگون میسازد؛ و قدیس آن است که حین سخن راندن از حقیقت، بیدرنگ آن را به جانب مقصد حقیقیاش روانه میسازد، بدان سان که بر روی نامهای نام و نشانِ گیرنده درج میشود. دیوانه میگوید: حقیقت را بر زبان جاری میکنم، پس مجنون نیستم؛ و قدیس اما: حقیقت را میگویم، اما خود وجودی حقیقی نیستم... من حتی قدیس هم نیستم، مقام قدس تنها سزاوار یزدان پاکی است که به او میسپارمتان...
دیوانگان و قدیسان در دل تاریخ از کنار یکدیگر میگذرند. مماس به هم، در جستجوی یکدیگرند و فقط گاه از شدت بینوایی و تیرهروزیهای عظیم دیوانگان، یکدیگر را دیدار میکنند.
نیلوفر معتبر
به نفرین میلی ندارد که این عطش فرودستان است.
نیلوفر معتبر
مردان را از زنان واهمهای در دل است. واهمهای از دوردستها، دوردستهایی چون زندگی. واهمهای از آغازین روز، واهمهای نه تنها از تن، رخسار و دل آنان که از زندگی و از خدا، زیرا که این سه را مأوایی است نزدیک: زن، زندگی و خدا. زن کیست؟ هیچ کس را پاسخی بر این پرسش نیست، حتی خدای را. آنکه آفرینش اینان بر خودشان استوار ساخت، بر خودشان روزی داد، بر خودشان در گهواره آرام داد و بر خودشان مراقب بود و دلداری دهنده.
زنان، خدا نیستند، زنان به تمامی خدا نیستند، اندکی تا خدایشان راه است. بس کمتر از آنچه تا خدایی آدم مانده. زن حیات است، جان حیاتی که به خندهی خدا نزدیکترین است. زنان در خواب خدا، نگهبان زندگیاند. احساس زلال حیات گذران او را در خود میپرورند. و مردان اما، در قلب بیباوری ترس خود از زنان باور دارند که در فریبندگی، جنگ و کار از او برترند، باوری که تا به ابد روی حقیقت به خود نخواهد دید.
نیلوفر معتبر
از او چنین میپرسند: در آینده چه کار میخواهی بکنی؟... این را از کودکی میپرسند که نمیداند آینده به چه معناست، کودکی که جز از حال خبرش نیست، در حال میزید، در زمان حال شگفتانگیز همه چیز. از او چنین میپرسند: میخواهی با که ازدواج کنی؟ از او میپرسند که زیباییاش دل را میلرزاند. او بر آن میشود با وصلتی به همه چیز پایان دهد، زیرا که ازدواج عشق را فرسوده میسازد، از تاب و تب میاندازد و به سمت جدیت و وزن که جایگاه جهان است میبرد.
نیلوفر معتبر
آفتاب فلسطین، دست نوازشی بر سر آب دریاچهها و نام پیامبران میکشد، با این همه از آفتاب آسیزی لطیفتر نیست. حقیقیتر از آفتاب آب و خاکهای دیگر هم نیست. در فلسطین جز مزاری خالی یافت نمیشود. در آنجا سرزمین مقدسی وجود ندارد. یا این کرهی خاکی به تمامی است که مقدس است و یا هیچ پارهای از آن.
نیلوفر معتبر
پس از تو کتابخانهای از آیین تو بر جای مانده، الهیونی دربارهی "تنگدستی" میاندیشند و بر آنند که از سپیدی شیر، سیاهی جوهر گیرند؛ الهیونی که در نگهداری دستنوشتههای خویش دلسوزترند تا افکندن نگاهی سوی مردم. بر آن بودی که دیگر جامهی ژندهای بر روی زمین یافت نشود و از این همه تنها دستاری چند بر صومعهنشینان افزوده شد.
نیلوفر معتبر
حجم
۲۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
حجم
۲۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۱۹ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان