برای استاد و دانشجوی روانکاوی، یادگیری واقعی شامل دگرگونی در خود است که هرگز بهراحتی به دست نمیآید.
بهاینترتیب آموزش در ذات خود، صرفاً ازطریق یک بحران صورت میپذیرد: اگر آموزش با یک بحران روبهرو نشود، اگر با آسیبپذیری یا ازهمگسستگی یک جنبهٔ (چه بهصورت ضمنی و چه بهصورت مستقیم) حساس و غیرقابلِ پیشبینی مواجه نشود، شاید نتوان گفت که حقیقتاً چیزی یاد گرفته شده است: تنها شاید بعضی حقایق، اطلاعات، و اسناد منتقل شده باشد... آموزش و روانکاوی باید دقیقاً از یک بحران عبور کنند. نیاز به عملی بودن و نه فقط شناختی بودن در هر دو دیده میشود، چراکه هر دو برای ایجاد و فراهمسازیِ تغییر تلاش میکنند.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
برای یک رواندرمانگر، یکی از ضروریترین مهارتها برای کمک به دیگران، شناخت خودش است. بنابراین، تعجبآور نیست که از ابتدای پیدایش رواندرمانی روانکاوانه، یادگیری نحوهٔ کمک به دیگران با یادگیری دربارهٔ خویشتن گره خورده است. یکی از مهمترین عوامل مؤثر در توسعهٔ سوپرویژن ریشه در جریان روانکاوی دارد که در آن وجود پیوند میان کمک به دیگران و ضرورت شناخت خویشتن بهخوبی قابلمشاهده است
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
همانطور که طرز تفکر یک کارآموز در یادگیری او نقشی محوری دارد، طرز تفکر یک سوپروایزر نیز به همان اندازه در آموزش دادن او مؤثر است. به رسمیت شناختن و ارزیابی اینکه سوپروایزر و کارآموزی او به چه نحوی در روشهای شناختی خود مشابه یا متفاوتاند، یکی از جنبههای مهم سوپرویژن است که سوپروایزر به آن میپردازد. لازم است سوپروایزر راههای تفکری را که ازنظر او برای یک درمانگر خوب بودن محوریاند در ذهن داشته باشد.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
در برخی موقعیتها بهترین شیوهٔ فکر کردن به مشکل در یادگیری، پیدا کردن ارتباط این مشکل با سبک تفکری است که کارآموز از آن استفاده میکند، و نه ارتباط دادن بلافاصلهٔ این مشکل به عوامل بازدارنده یا دیگر نمودهای تعارض درونروانی.
اگر سوپروایزر با دقت بیشتری به وظیفهٔ سوپرویژنی درارتباطبا سبک تفکر کارآموز نگاه کند، بدون شک این سؤال را از خود خواهد پرسید که آیا انواع مشخصی از تفکر برای درمانگر بودن ضروری است، و در این صورت، آیا میتوان آنها را آموزش داد؟
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸