بریدههایی از کتاب ای کاش زنده میماندم
۴٫۰
(۲۸)
«بهتره به چیزهایی که کنترلی روی اونا نداریم، فکر نکنیم.»
unknown
واقعا نمیفهمم و از نفهمیدن متنفرم.
unknown
یه مادر زودتر میبخشه.
unknown
نفهمیدن، نوعی شکنجه بود.
unknown
«مامان میگه آدم همیشه اشتباهاتش رو میدونه، اما گاهی اوقات ترجیح میده اونا رو پنهان کنه.»
Abolfazl
امروز که تولد بیست سالگیام بود، تصمیم گرفته بودم همه چیز را به او بگویم و خود را از تردیدها آزاد کنم. بالاخره میبایست میفهمیدم. حرفهایم را حاضر کرده بودم... اما اصلاً به آماده کردن نیازی بود؟... برای او سر تا پایم کلام بود، اما او به من گوش نداد، نخواست حرفهایم را بفهمد. از عشق کودکیمان برایش گفتم. این آغاز قصه بود؛ ولی او در حالی که تبسمی بر لب داشت اینطوری جواب داد:
- «ژرمی... اما ما اون موقع فقط نُه سالمون بود!»
ده سال... آنقدرها هم بچه نبودیم، ده سال... دیوانهوار عاشق بودم. او هم از من بدش نمیآمد. موضوع از نظر او تنها یک بازی بچگانه بود، چند بوسهی سادهلوحانه، یک همدستی ملاطفتآمیز، یک ملودی لطیف، خاطرهای دور با رنگهای باخته در دل زمان... و برای من، آغاز زندگی...
ـ «ولی ما فقط با هم دوست بودیم...»
kamrang
وقتی جوون بودیم هیچی نمیشنیدیم. پرامید به سمت چیزی میرفتیم که اونو آینده مینامیدیم... واژهی فریبندهایه... تصور یه جریان جاودانی رو در خودش داره، اما زندگی بدون اینکه معنایی به خودش گرفته باشه، تموم میشه. زندگی خالی از آینده و پر از گذشتهست...
unknown
آدم برای ساختن خودش سه تا شانس متوالی داره. اول از همه، کمک و عشق پدر و مادر، اگر از اینا محروم بود، همسرش شانسه دیگهای برای خروج اون از سبکسری، خودخواهی و ناپختگی به حساب مییاد، اگر اون هم نبود، فرزندان اون، آخرین شانس زندگیش هستن. در غیر اینصورت... از دست رفته است.
farez
در پیشگاه قادر مطلق هیچ اشتباهی قابل دفاع نیست و خشم خدا ویرانگره
Abolfazl
روابط یک پدر، یک مادر و پسری که ورای تمامی سختیهایی که تجربه کردهاند، یکدیگر را دوست دارند
Abolfazl
«چی گفتی؟ مادرم... مامان...»
سیمون برآشفت، اما جانب احتیاط را از دست نداد: «خودتون میدونین، دو سال قبل مرد. به خاطر اشتباه شما... اون از غصه مرد. اون بعد از مرگ پسرش... همسرش رو از دست داده بود. خودش خواست بمیره. دیگه چیزی نمیخورد، عشق ما برای او کافی نبود، اون به دنبال محبت شما بود.»
Abolfazl
«خدایا!... به زودی میبینمت... اون وقت حسابهامون رو صاف میکنیم!... باید توضیح بدی!... من هیچ عذری رو نمیپذیرم. همین حالا باید دلیلی موجه برای خودت پیدا کنی. حالا که جهنم من اینجاست، تو اون بالا برام چی نگه داشتی؟!... میخوای در برابر دیوان عدل تو حاضر بشم تا به خاطر گناهم پاسخگو باشم؟!... خودکشی از نظر تو بخشودنی نیست و کسانی که مرتکب این کار شدن، از درگاه تو رانده میشن؟!... اما من، وقتی زنده بودم هم از درگاهت رانده شده بودم، این تویی که باید پاسخگوی عمل من باشی!»
unknown
من داغون بودم، گریه میکردم، تو رو صدا میزدم، فریاد میزدم «دوستت دارم»
ــسیّدحجّتـــ
ما همیشه تصور میکردیم دوران بازنشستگی ما دورانی خوش خواهد بود، دورانی که پس از تحمل سالهای رویارویی با طوفان حوادث و انتظار آرامشی موقت بالاخره به ساحل آرامش میرسیم و لطافت و آرامش را بر پیکر خستهمان احساس میکنیم. اما تو از این سالها یک دوزخ ساختی...
farez
نخواست حرفهایم را بفهمد
Setayesh
زندگی خیلی کوتاهه و حالا که ما پیر شدیم داریم پرتوپلا میگیم. وقتی جوون بودیم هیچی نمیشنیدیم. پرامید به سمت چیزی میرفتیم که اونو آینده مینامیدیم... واژهی فریبندهایه...
Abolfazl
یادم مییاد روزی از یه اهل دین شنیدم آدم برای ساختن خودش سه تا شانس متوالی داره. اول از همه، کمک و عشق پدر و مادر، اگر از اینا محروم بود، همسرش شانسه دیگهای برای خروج اون از سبکسری، خودخواهی و ناپختگی به حساب مییاد، اگر اون هم نبود، فرزندان اون، آخرین شانس زندگیش هستن. در غیر اینصورت... از دست رفته است.
kamrang
من زندگی را دوست داشتم. دیوانهوار...
ــسیّدحجّتـــ
تا همین چند وقت پیش ما هم خوشبخت بودیم.
Setayesh
بلند میشوم، همه چیز را متوقف میکنم و دوباره به او فکر میکنم؛ به او که معنای زندگیام است و مرا از خود رانده. به دیگران فکر نمیکنم، به کسانی که دوستم دارند فکر نمیکنم، تنها به او فکر میکنم که دوستم ندارد، به او که نمیخواهد دوستم داشته باشد، به او که حتی نمیخواهد تلاش کند دوستم داشته باشد. به پوست لطیفش، به چشمان سبزش، به تبسمش، به تبسمش!... حکم نوازشی را دارد که زیباییاش، آن را به طرف مقابل هدیه میکند.
اما حالا به درد تبدیل شده... نه، همه چیز او مرا سرگردان کرده و به این پرتگاه کشانده، پرتگاه مرگ در برابر خلاء زندگیام.
خدایا، چقدر سرم گیج میره...
kamrang
معمولاً نمیبینم مردها گریه کنن.
ــسیّدحجّتـــ
نمیفهمم و از نفهمیدن متنفرم.
Setayesh
دوزخ، یعنی آگاهی از اشتباهاتتون بدون امکان بازگشت و جبران.
m@hi
زندگی ثروتیه که انسانها واقعا نمیتونن ارزش اونو حدس بزنن. هر کدوم از انتخابهای ما دنیایی متفاوت رو پیش رومون میذاره. هر بار که از خواب بیدار میشیم، عالم به ما هدیه میشه. چه راههای پرشماری در برابر ما هست!... چه گزینههایی... منتها قوهی تشخیص ما باعث انتخابیه که ما رو به سمت خوشبختی سوق میده و یکی از گزینههای ما همیشه حاضره؛ بدترین و گاهی فریبندهترین، گزینهی خودداری از انتخاب!... خودداری از پیش رفتن، خودداری از زندگی کردن...
kamrang
دوزخ، یعنی آگاهی از اشتباهاتتون بدون امکان بازگشت و جبران...
Moon
یه مادر زودتر میبخشه.
ــسیّدحجّتـــ
زندگی ثروتیه که انسانها واقعا نمیتونن ارزش اونو حدس بزنن. هر کدوم از انتخابهای ما دنیایی متفاوت رو پیش رومون میذاره. هر بار که از خواب بیدار میشیم، عالم به ما هدیه میشه. چه راههای پرشماری در برابر ما هست!... چه گزینههایی... منتها قوهی تشخیص ما باعث انتخابیه که ما رو به سمت خوشبختی سوق میده و یکی از گزینههای ما همیشه حاضره؛ بدترین و گاهی فریبندهترین، گزینهی خودداری از انتخاب!... خودداری از پیش رفتن، خودداری از زندگی کردن...
lover book
مرد نفس عمیقی کشید: «هنوز فرصت برگشت پیدا نکردیم که مرگ دنبالمون مییاد. زندگی خیلی کوتاهه و حالا که ما پیر شدیم داریم پرتوپلا میگیم. وقتی جوون بودیم هیچی نمیشنیدیم. پرامید به سمت چیزی میرفتیم که اونو آینده مینامیدیم... واژهی فریبندهایه... تصور یه جریان جاودانی رو در خودش داره، اما زندگی بدون اینکه معنایی به خودش گرفته باشه، تموم میشه. زندگی خالی از آینده و پر از گذشتهست... امروز ثروت من، لیاقتم به عنوان یک مرد، پدر، همسر و دوست بودنه، ارثیهای که اون رو برای کسانی میذارم که دوستشون دارم، برای کسانی که دنبال آیندهشون نمیدون و تلاش میکنن گذشتهشون رو دوباره بسازن.»
kamrang
ما هرگز تنها زندگی نمیکنیم. تنهایی یک توهم است؛ ناامیدی، یک دام... تنهایی یعنی نپذیرفتن حرکت به سوی دیگران، ناامیدی یعنی رد تصور امید
m@hi
زندگی ثروتیه که انسانها واقعا نمیتونن ارزش اونو حدس بزنن. هر کدوم از انتخابهای ما دنیایی متفاوت رو پیش رومون میذاره. هر بار که از خواب بیدار میشیم، عالم به ما هدیه میشه. چه راههای پرشماری در برابر ما هست!... چه گزینههایی... منتها قوهی تشخیص ما باعث انتخابیه که ما رو به سمت خوشبختی سوق میده و یکی از گزینههای ما همیشه حاضره؛ بدترین و گاهی فریبندهترین، گزینهی خودداری از انتخاب!... خودداری از پیش رفتن، خودداری از زندگی کردن...
Moon
حجم
۱۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
حجم
۱۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان