بریدههایی از کتاب جزیره شاتر
۳٫۱
(۱۲۷)
فقط آدما اسکیزوفرنی میگیرن. واسه، گاو، یا موش و خرگوش همچین اتفاقی نمیافته. پس چجوری میخوای روشهای درمانیت رو امتحان کنی؟»
«رو آدما.»
R.s
بیشتر اسکیزوفرنیها در حالتی از ترس زندگی میکنن. این یکی از عناصر رایج و همیشگی اسکیزوفرنیه. بخاطر همین بیشتر این بیمارا به طرز شدیدی خرافاتی هستند. سیزده نقشش رو از همینجا بازی میکنه.
آسمان
این دنیا نمیتواند، همچین چیزی را به من دهد. این دنیا فقط میتواند چیزهایی را به من دهد که برایم یادآور هر آنچه ندارم هستند، هرچه که دیگر هیچ وقت نمیتوانم داشته باشم و در گذشته هم آن مدت کافی که میخواستم نداشتم.
AmirTanazzoh
زمانی که یک آدم بالغ هستی، باید تصمیمات سختی در زندگیت بگیری. تصمیمهایی که احتملا کودکان نمیتوانند درکشان کنند. ولی تو به خاطر خودشان این تصمیمها را گرفتهای
AmirTanazzoh
قرار بود که اینجا رو با کهنه پاک کنن، ولی بیشتر اوغات
مهدی
خسته شدیم. ما میخوایم که روزهای قدیم برگرده
هدیهٔ دریا
سنگ زغال و یک سنگ خوش تیپ خارا وجود داشت
mahboob
«یک بار ضربه بزن!
kian.nzb
میخوام همهی اینارو به قلم در بیارم. بدون هیچ تغییری در متن، میتونم به زیر روشنایی دل پذیر سقوط کنم. نه، نه او هیچ گاه اجازه نخواهد داد. او با اخلاق عجیب و غریبش بیش از هر انسان دیگری از دروغ متنفر است. من تنها متن را حفظ میکنم، برای استخراج از آن سادگی خودش از همان چیزی که فرانکلی شروع به خیس و سوراخ کردنش کرد به این صفحات.
YeonBin
آقایون، اگه باورتون بشه که شما تنها فرد راستگو در دنیا هستین، در اینصورت هر شخص دیگهای که حرف میزنه، در حقیقت داره دروغ میگه؛ و اگه همه دروغ میگن...»
sha24yan
امروز، دل تنگی دلورس، بالاخره آن را از پا دربیاورد. اگر او میتوانست به روزی که آتشسوزی رخ داد، برگردد، تن خودش را با تن دلورس عوض میکرد، او یقینا این کار را میکرد. این مسئله کاملاً روشن بود. از همان موقع که این اتفاق افتاد تا به امروز روشن بود؛ اما همینطور که سالها میگذشتند، او بیشتر دلش برای دلورس تنگ میشد، نه کمتر. و نیازش به او تبدیل به تیغی شده بود که هیچ گاه دست از زخم زدن به جانش برنمی داشت، دست از آن چکه چکه کردن، برنمی داشت.
sha24yan
من او را بغل کردم و اگر مطمئن بودم که برای دوباره بغل کردن او، تنها باید بمیرم، در آن صورت، بیدرنگ، تفنگم را به کنار سرم میبردم.
sha24yan
«ذهن. ذهن تو، ذهن من، ذهن هر کسی. در حقیقت یک موتوره. این همون چیزیه که باید باشه. یک موتور بسیار پیچیده و ظریف؛ و همه این قطعات رو داره، همهی این دندهها و پیچها و مهرهها رو داره؛ و ما نمیدونیم حتی نصفشون چه وظیفهای دارن. ولی اگه حتی یه دنده لیز بخوره... فقط یکی تا حالا بهش فکر کردین؟»
sha24yan
من فکر میکنم اگر مردی شما رو بزنه و با نصف زنهایی که میبینه همبستر بشه و هیچکس هم به دادتون نرسه، فکر میکنم با تبر کشتنش، چندان کار غیر قابل درکی نباشه.
sha24yan
دختر بچه پرسید: «تو چرا یه ملوان بداخلاقی؟»
«از آب خوشم نمیاد.»
«منم از آب خوشم نمیاد. این باعث میشه ما با هم دوست شیم.»
«منم فکر میکنم حق با توئه.»
«تو همین الانشم مُردی. تو دیگه توی ذهن کسی نیستی.»
sha24yan
اون زن یه شب قرار شد به ملاقات من بیاد. فکر کنم، عجله داشت. یک روز بارونی توی پاریس بود. او پاش لغزید. همین.»
«اون چی؟»
«او لغزید.»
این بار تدی بود که به کاولی زل میزد. «و؟»
«و هیچی. او پاش لغزید به جلو افتاد. سرش ضربه خورد و مُرد. باورت میشه؟ زمان جنگ. به همهی اون روشهایی که یک نفر میتونه بمیره فکر کن. ولی اون پاش لغزید.»
تدی میتوانست درد را در چهرهی او ببیند. حتی پس از گذشت این همه سال، باز هم توسط یک شوخی دیگر طبیعت، مات و مبهوت بمانی.
sha24yan
وقتی از جنگ برگشتی اونقدر مدال داشتی که بشه کل سینه رو باهاشون پوشوند. درسته؟»
تدی شانهاش را بالا انداخت.
«گفت تو توی آردنز بودی و جزء نیروهای آزادی بخش اردوگاه داکاو.»
تدی باز هم شانه بالا انداخت.
«و بعدش همسرت کشته میشه؟ مارشال، فکر میکنی یک مرد، قبل از اینکه از پا بیفته، شاهد چقدر جنایت میتونه باشه؟»
تدی گفت: «نمی دونم دکتر، واسه خودم جای سواله.»
sha24yan
«من مامور یک گردان بودم، همراه یک تعداد بچه که تحت دستور من بودن. نصفشون بعد از مرگ، دفن نشدن. تو برای رسیدن به احترام، باهاشون مهربون برخورد نمیکنی، بجاش، ترس رو میندازی توی وجودشون.»
sha24yan
«خدا به ما زلزله، طوفان، تندباد و غیره میده. او به ما کوههایی رو میده که ازشون آتش به بیرون فوران میکنه و روی سر ما میریزه. اقیانوسهایی که کشتیها رو میبلعند. او به ما طبیعت رو میده و طبیعت قاتلی هست که همیشه لبخند بر روی صورتشه. او به ما بیماری میده و زمانی که مرگمون فرا میرسه، ما فکر میکنیم که او به ما روزنههایی رو داده تا ریختن زندگی خودمون رو به بیرون از آن روزنهها تماشا کنیم. او به ما شهوت، خشم، طمع و قلبهایی چرکین رو داده تا به کمک اون جنایتهامون رو در پیشگاه با افتخار خودش حمل کنیم. هیچ نظام اخلاقیای وجود نداره. تنها چیزی که وجود داره، اینه: آیا خشونت من، میتونه خشونت تو رو شکست بده؟»
sha24yan
پدرش گفت: «این دریاست» تدی دستش رو به روی کمرش کشید. همچنان که به عقب کشتی تکیه داده بود. پدرش ادامه داد: «بعضیها اونو به چنگ میارن. بعضی هم اون به چنگشون میاره.»
و به تدی طوری نگاه کرد که تدی فهمید خودش احتمالاً برای پیوستن به کدام دسته از آن مردان، زیر سایهی پدرش بزرگ خواهد شد.
در سال ۱۹۵۴ برای آنکه آنها به آن جا برسند از شهر یک قایق گرفتند و از دستهی جزایر کوچک فراموش شده گذشتند- تامپسون، اسپکسیکل، گریپ، بامپکین، رین فورد و خیلیهای دیگر- که محکم به پوست سر دریا چسبیده و به صورت طرهای از شن درآمده بودند. درختان پرطاقت، آسمانخراشهایی از جنس صخره که به سفیدی استخوان میزدند، آنجا را میپوشاندند
mahboob
هیچ کس نمیدونه چطور مذهب گسترش پیدا کرد. برای یک لحظه، وجود نداشت، ولی برای لحظهی بعدی وجود داشت.
sha24yan
اگه تو دیوونه نباشی، ولی مردم به کل دنیا بگن که تو دیوونه هستی، در این صورت همهی اظهارات تو که مخالف با حرف آنهاست، تبدیل به مهر تاییدی برای ادعای آنها میشه.
sha24yan
ناگهان این فکر به ذهنش رسید که چیزی که کاولی در مورد میل به خودکشی در او دیده بود، کاملاً درست به نظر نمیرسید، در حقیقت او تنها آرزوی مرگ را میکرد. برای چندین سال، او نتوانست هیچ دلیل خوبی برای زنده ماندن پیدا کند، اما در عین حال دلیل خوبی هم برای مُردن پیدا نمیکرد، چه برسد به این که با دست خودش این کار را انجام دهد. حتی در آن رویاهای متروکش به نظر یک انتخاب رقت انگیز بود. خجالت آور و ضعیف.
sha24yan
حجم
۳۰۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۰۷ صفحه
حجم
۳۰۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۰۷ صفحه
قیمت:
رایگان