بریدههایی از کتاب زمان اشتباه، مکان اشتباه
۴٫۲
(۲۳۱)
فقط به چیزهای بدی که برایمان اتفاق میافتند توجه میکنیم، و اصلاً نمیدانیم گاهی چقدر خوششانسیم.
AS4438
به این فکر میکند که چرا همیشه وانمود کرده چیز خاصی پیش نیامده تا بقیه را نگران نکند. چرا همیشه سعی کرده خوب باشد؟
آنه
اگر انسانهایی که در گذشته کنارت بودند دیگر آنجا نیستند، بهتر است آدمهای جدیدی سر راه خودت بگذاری.
غَزال_ک
اصلاً نمیداند چه خطری از بیخ گوشش گذشته. انگار فقط به چیزهای بدی که برایمان اتفاق میافتند توجه میکنیم، و اصلاً نمیدانیم گاهی چقدر خوششانسیم.
AmirMasoud
اینکه زندگیات را برعکس تجربه کنی خیلی وحشتناک است. چیزهایی میبینی که دفعهٔ قبل اصلاً ندیده بودی. چیزهایی که اصلاً متوجه اهمیت فاجعهبارشان نبودی و نمیدانستی چه اتفاقاتی دارند در زندگیات میافتند
غَزال_ک
اگر انسانهایی که در گذشته کنارت بودند دیگر آنجا نیستند، بهتر است آدمهای جدیدی سر راه خودت بگذاری.
AS4438
مرگ باعث میشود دلخوریهایی که از اعضای خانواده داریم فراموش شوند. آن زمانها، اینجور حرفهای پدرش باعث رنجش جنیفر میشدند، اما امروز اینطور نیست. حالا فقط از اینکه اینجاست و هنوز مرگ جدایشان نکرده، خوشحال است
غَزال_ک
آن روزها فکر میکرد مادر بودن حوصلهسربر است و هیچ هیجانی برایش ندارد، چون ساعتها مجبور میشد کارهای تکراری و تمامنشدنی را پشتسرهم انجام دهد. اما حالا میفهمد که در واقع اصلاً اینطور نبود. مثل این است که بگویی نفس کشیدن حوصلهسربر است و فایدهای برای کسی ندارد.
Sav
اشکهای بیپروای کسی که میداند فردا دیگر آنجا نیست. درست مثل نصیحتهای کسی که نفسهای آخرش را میکشد. آخرین تماس تلفنی از یک هواپیمای ربودهشده.
فائزه قائمی
اگر انسانهایی که در گذشته کنارت بودند دیگر آنجا نیستند، بهتر است آدمهای جدیدی سر راه خودت بگذاری.
hana
جنیفر نمیتوانست چیزی برایش تعریف کند، چون از اینکه پدرش او را قضاوت کند میترسید، اما به هر حال دلتنگ او است. این همان دلتنگیای است که همهٔ بچهها برای دست هدایتگر پدر و مادرشان حس میکنند. اینکه بتوانی برای مدتی هر چند کوتاه مشکلاتت را به دست آنها بسپاری.
Zohreh
«اگه میتونستی توی زمان سفر کنی، چیکار میکردی؟ به گذشته برمیگشتی یا میرفتی به آینده؟»
تاد با تعجب به او نگاه میکند.
«چطور؟»
اما طبق معمول قبل از اینکه جنیفر بتواند جوابی بدهد، تاد حرف میزند. «برمیگشتم به گذشته.» نفسش در هوای سرد شبانه حلقههایی مثل دود سیگار درست میکند.
«چرا؟»
«برای اینکه بتونم یه چیزهایی رو به خودم توی گذشته بگم.» لبخند میزند.
غَزال_ک
وقتی میدانی حرفهایت قرارند آخرین چیزهایی باشند که به کسی میزنی، چه میگویی؟
matin
کاش میتوانست به بخشی از این ساختمان تبدیل شود، یکی از تزییناتش. دیگر نمیخواهد یک انسان واقعی و دردمند باشد.
~ از ساکنین قلعه ی متحرک هاول ~
بزرگ کردن راحتترین بچهها هم در هر صورت کار سختی است.
فائزه قائمی
پدرش شانه بالا میاندازد و میگوید: «بچهدار شدن خیلی سخته، ولی هیچ کسی این رو به آدم نمیگه.»
fateme.gha.l.r.y
وقتی دوستیها فقط یک نقطهٔ مشترک داشته باشند، بهسرعت محو میشوند.
Fatemeh
هنوز هم شانسی برای پیشرفت و رسیدن به چیزی که میخواسته وجود دارد. میتواند کارهای جالبی بکند و تغییرات واقعی ایجاد کند. رایان فقط همین را میخواهد. مگر بقیه هم همین را نمیخواهند؟
zohreh
بعضیها میخندند تا خجالتشان را پنهان کنند و بعضیها هم میخندند تا مجبور نباشند بگویند معذب شدهام و احساس حقارت میکنم.
Sadaf
خیلی خسته است. واقعاً عمیقاً خسته است. کاش میشد همین جا بماند و همه چیز همین جا تمام شود. کاش میتوانست به بخشی از این ساختمان تبدیل شود، یکی از تزییناتش. دیگر نمیخواهد یک انسان واقعی و دردمند باشد.
Yasaman
وقتی دوستیها فقط یک نقطهٔ مشترک داشته باشند، بهسرعت محو میشوند.
AS4438
حالا که به عقب برگشته، ناگهان میفهمد که این سختگیری پدرش باعث شده در برابر او اعتمادبهنفس کافی نداشته باشد و نتواند درست رفتار کند. همین موضوع در بزرگسالی باعث شده دوستهایی نامعمول و کمی انسانگریز مثل راکش و پولین انتخاب کند، و با کسی مثل کِلی ازدواج کند، چون به او اجازه میدهد خود واقعیاش باشد.
farhangmk
«زندگی خیلی کوتاهتر از اونه که بخوای نگران باشی.
matin
جنیفر همیشه مصمم بود که برای بچهٔ خودش والد متفاوتی باشد و صادقانه، روراست و منصفانه برخورد کند. اما شاید او هم درست بهاندازهٔ پدرش ناکارآمد ظاهر شده بود.
فائزه قائمی
هیچ علاقهای به صبح زود ندارد.
Hami
مادر و پدر بودن، چه در دوران نوزادی و چه وقتی که بچهها به سن قانونی میرسند، با بیخوابی همراه است، اما بهدلایل مختلف.
هدے جــاݩ
انگار زندگی بخشهای جداگانهٔ زیادی دارد و دوستیها، خانهها و دورههای مختلف عمر که زمانی پایانناپذیر به نظر میرسند، دائمی نمیمانند.
Sahba eshghi
بهسمت کِلی برمیگردد، و هرگز نگاه همسر همیشهجدیاش را در آن لحظه فراموش نمیکند. به چشمهای آبی تیرهٔ او خیره میشود. دنیا یک ثانیه از حرکت میایستد، و در سکوت و سکون آن لحظه، جنیفر فکر میکند: وقتی دلت بشکند، اینشکلی میشوی.
zohreh
«باشه، پس بهم بگو ده سال دیگه دوست داری کجا باشی.»
جنیفر به کِلی نگاه میکند. محو تماشای او شده. با خودش فکر میکند: با تو. میخوام با تو باشم. همون آدمی که قبلاً بودی.
nes
از پسش برمیآید. راهی پیدا میکند.
zohreh
حجم
۳۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
حجم
۳۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۶۸ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان