«رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگیام را به تو باور کردم»
کاربر ۱۴۳۱۴۴۷
امروز پنجشنبه است. پنجشنبهها تنهاترم، پنجشنبهها غمگینترم.
پنجشنبهها از بس لای خاطراتم را ورق میزنم، ورقهای پوسیدهاش پودر میشوند!
_ZedNoon
مرگ دست من نیست و نمیتوانم هر زمان که خواستم واقعا بمیرم.
پریسا همانی
«باز در خلوت غمگین خودم درد شدم
گرم فکرت شدم و از همه جا طرد شدم
غم آوارگی فکر تو را میخوردم
به خیالت زدم و آدم ولگرد شدم
f.tehrani1990
«گفتی نیست!
ولی بی تو کماکان در من
نفسی هست...
دلی هست...
ولی ...
جانی نیست!»
f.tehrani1990
«من را بگذارید به پایان برسد
شاید لت و پارم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد به درک
اصلا برود ایدز بگیرد به درک
من شاهد نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم»
f.tehrani1990
«ز همه خسته شدم و از خود وارسته شدم
ذوب شدم، آه شدم، حسرت جانانه شدم
کم مرا سخره کنید، کم به من طعنه زنید
من ز جهان، من ز بقا، من ز وجود، خسته شدم»
f.tehrani1990
«رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگیام را به تو باور کردم
f.tehrani1990