بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کوچکترین چیزها را می‌دیدم | طاقچه
تصویر جلد کتاب کوچکترین چیزها را می‌دیدم

بریده‌هایی از کتاب کوچکترین چیزها را می‌دیدم

۳٫۲
(۵۳)
«این وقت شب داری چه‌کار می‌کنی سام؟»
ن. عادل
سام و کلیف قبلاً دوست هم بودند
ن. عادل
لحظه‌ای به دنیای بیرون از خانه‌ام فکر کردم، و بعد به هیچ‌چیز فکر نکردم جز این‌که باید هرچه زودتر بخوابم.
نیلو
بلند شد دستم را گرفت و به‌طرف بوته‌های گل سرخش برد.
...
زیر نور ماه همه‌چیز روشن بود. خانه‌ها و درخت‌ها، تیرها و سیم‌های برق، تمام دنیا.
hamtaf
هر پخمۀ کودنی می‌توانست طرح یک صورت را در آن ببیند.
Mr.horen~
هواپیمایی از بالای سرمان گذشت. سرنشینان آن را مجسم کردم که با کمربندهای بسته روی صندلی‌هایشان نشسته‌اند. بعضی‌ها چیزی می‌خوانند، بعضی‌ها هم به پایین، به زمین چشم دوخته‌اند.
...
هواپیمایی از بالای سرمان گذشت. سرنشینان آن را مجسم کردم که با کمربندهای بسته روی صندلی‌هایشان نشسته‌اند. بعضی‌ها چیزی می‌خوانند، بعضی‌ها هم به پایین، به زمین چشم دوخته‌اند.
...

حجم

۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۰ صفحه

حجم

۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۰ صفحه

قیمت:
رایگان