«این وقت شب داری چهکار میکنی سام؟»
ن. عادل
سام و کلیف قبلاً دوست هم بودند
ن. عادل
زیر نور ماه همهچیز روشن بود. خانهها و درختها، تیرها و سیمهای برق، تمام دنیا.
hamtaf
لحظهای به دنیای بیرون از خانهام فکر کردم، و بعد به هیچچیز فکر نکردم جز اینکه باید هرچه زودتر بخوابم.
نیلو
بلند شد دستم را گرفت و بهطرف بوتههای گل سرخش برد.
...
هر پخمۀ کودنی میتوانست طرح یک صورت را در آن ببیند.
Mr.horen~
هواپیمایی از بالای سرمان گذشت. سرنشینان آن را مجسم کردم که با کمربندهای بسته روی صندلیهایشان نشستهاند. بعضیها چیزی میخوانند، بعضیها هم به پایین، به زمین چشم دوختهاند.
...
هواپیمایی از بالای سرمان گذشت. سرنشینان آن را مجسم کردم که با کمربندهای بسته روی صندلیهایشان نشستهاند. بعضیها چیزی میخوانند، بعضیها هم به پایین، به زمین چشم دوختهاند.
...