«این وقت شب داری چهکار میکنی سام؟»
ن. عادل
سام و کلیف قبلاً دوست هم بودند
ن. عادل
زیر نور ماه همهچیز روشن بود. خانهها و درختها، تیرها و سیمهای برق، تمام دنیا.
hamtaf
لحظهای به دنیای بیرون از خانهام فکر کردم، و بعد به هیچچیز فکر نکردم جز اینکه باید هرچه زودتر بخوابم.
نیلو
هر پخمۀ کودنی میتوانست طرح یک صورت را در آن ببیند.
Mr.horen~
گفت: «دیگر گذاشتهام کنار. میدانی، مجبور شدم. دیگر کارم به جایی رسیده بود که هیچچیز حالیم نبود. هنوز هم گوشه و کنار خانه مشروب داریم، اما دیگر سراغش نمیروم.»
Fatm Sh