جملات زیبای کتاب کوچکترین چیزها را می‌دیدم | طاقچه
تصویر جلد کتاب کوچکترین چیزها را می‌دیدم

بریده‌هایی از کتاب کوچکترین چیزها را می‌دیدم

۳٫۳
(۵۶)
«این وقت شب داری چه‌کار می‌کنی سام؟»
ن. عادل
سام و کلیف قبلاً دوست هم بودند
ن. عادل
بلند شد دستم را گرفت و به‌طرف بوته‌های گل سرخش برد.
...
زیر نور ماه همه‌چیز روشن بود. خانه‌ها و درخت‌ها، تیرها و سیم‌های برق، تمام دنیا.
hamtaf
لحظه‌ای به دنیای بیرون از خانه‌ام فکر کردم، و بعد به هیچ‌چیز فکر نکردم جز این‌که باید هرچه زودتر بخوابم.
نیلو
هواپیمایی از بالای سرمان گذشت. سرنشینان آن را مجسم کردم که با کمربندهای بسته روی صندلی‌هایشان نشسته‌اند. بعضی‌ها چیزی می‌خوانند، بعضی‌ها هم به پایین، به زمین چشم دوخته‌اند.
...
هواپیمایی از بالای سرمان گذشت. سرنشینان آن را مجسم کردم که با کمربندهای بسته روی صندلی‌هایشان نشسته‌اند. بعضی‌ها چیزی می‌خوانند، بعضی‌ها هم به پایین، به زمین چشم دوخته‌اند.
...
هر پخمۀ کودنی می‌توانست طرح یک صورت را در آن ببیند.
Mr.horen~
گفت: «دیگر گذاشته‌ام کنار. می‌دانی، مجبور شدم. دیگر کارم به جایی رسیده بود که هیچ‌چیز حالیم نبود. هنوز هم گوشه و کنار خانه مشروب داریم، اما دیگر سراغش نمی‌روم.»
Fatm Sh

حجم

۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۰ صفحه

حجم

۸٫۹ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۰ صفحه

قیمت:
رایگان