"خَرَ"، آن بزرگپیکرترین موجود نیکخوی هستی را صدا کردند که تنها در افسانهها سخن از او بود، موجودی که نماد بزرگی در میان مردمان هفتکشور بود و برای نشان دادن درشتی و اغراق در هر موجودی، نام او بر سر هر واژه افزوده میشد.
Pouria Pourakbari
پس هر گاه که فرمان رسد، با شمشیرهای آخته پذیراییم تا به افروختن روشنایی، گردن تاریکیهای دل را فرو اندازیم!
سمیه جنگی
«اما ساکنانِ زمین، در عین بیچارگی، سخت پراکندهاند و دلبسته به همان داشتههای ناچیزشان، بیآنکه دریابند مرگ و از آن هولناکتر، هر دَم تباهی در پی آنهاست و آنان هیچ یک از داشتههای گیتَویشان را به مینو نخواهند برد!»
سمیه جنگی
میدانی که من هیچ وقت استعداد تو را نداشتم ولی هیچ وقت هم نفهمیدم که تو از زندگیات چه میخواهی؟!»
پَتَشخُوآرگَر فنجان را از او گرفت و سپاسگزارانه پاسخ داد: «چیزی که بقیه هرگز نخواستند و یا حتی اندکی به آن فکر نکردند...»
عطر سر فنجان را بویید و چشم به بینهایتِ مبهم پیش رو دوخت و ادامه داد: «من خواستم که ما آن پیروزی بزرگ را داشته باشیم، بهشت را بر زمین ببینیم و بسازیم و جنگ را تمام کنیم وگرنه قد کشیدن و به سن کار و بلوغ رسیدن که برای همه هست... کشاورز به سراغ زمینش میرود، فرمانروا بر تختش مینشیند و آموزگار به شاگردانش درس میدهد. تنها انسانِ کاشف و ماجراجوست که بر قلّههای آزادِ جهان، آشیانه میسازد.»
سمیه جنگی