گرچه کلمهٔ عشق همچون متنی پرشورواحساس در هر شعری از ترانههای رادیویی استفاده میشود، اما از دیدگاه من بهروشنی تعریف نشده است. من تفکرات کارل منینگر را در این موضوع مدنظر قرار دادم و به این تعریف رسیدم: «عشق بهعنوان لذت در کنار هم بودن، تمایل به شناخت بیشتر یکدیگر، آرزوی همانندسازی متقابل و درهمآمیختگی شخصیت تجربه میشود»
آلب
از این واقعیت نباید تعجب کرد که عشق و نفرت در قاب تحلیلی باهم همزیستی میکنند.
آلب
فروید با تحت تأثیر قرار گرفتن از کاوش خود درمورد تلقین هیپنوتیزمی متقاعد شد که جاذبهٔ شهوانی عنصری فعال در درمان است. تا جایی که فروید میدانست، تلقین همیشه آکنده از جریانهای شهوانی پنهان است.
Azade_sh
چه میزان از این عشق «واقعاً» معطوف به شخص روانکاو است و چه میزان با چهرههای دیگر گذشتهٔ بیمار جایگزین شده است؟ چگونه یک فرد میتواند به بیماری که با عشق انتقالی درگیر است کمک کند؟
آلب
عشق باعث گردش زمین به دور خودش نمیشود اما بهسادگی انسانهای عاشق را دچار سرگیجه میکند.
جورج برنارد شاو
Azade_sh
باوجوداینکه فروید تفاوتهای ناچیزی بین عشق انتقالی و عشق «واقعی» شناسایی کرده است، توصیه میکند روانکاو بهگونهای پیش برود که انگار عشق غیرواقعی است: «او باید عشق انتقالی را بهطور جدی حفظ کند و مانند چیزی غیرواقعی با آن رفتار کند. مانند موقعیتی در درمان که باید از آن عبور کند و ریشههای ناهشیارش را بیابد
Azade_sh
کوئن (۱۹۹۴) گفته است فروید به روانکاو و بیمار تأکید میکند باید احساسهای خود را غیرواقعی بدانند تا هر دو طرف را تشویق کند، بهجای عمل بر اساس احساسها، آن را تحلیل کنند.
Azade_sh
بیشتر متفکران روانکاوی معاصر با این دیدگاهِ فروید اتفاقنظر دارند که عشق با تجربهٔ بازیافتن (اُبژه) تقویت میشود.
Azade_sh