جملات زیبای کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد نهم | طاقچه
تصویر جلد کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد نهم

بریده‌هایی از کتاب مدرسه جاسوسی؛ جلد نهم

امتیاز
۴.۴از ۴۱ رأی
۴٫۴
(۴۱)
«فقط پیامک ردوبدل می‌کنن. ولی اون‌قدری حرف زده‌ان که تریکسی اسمش رو گذاشته خرگوش تپلی.» قیافهٔ اریکا شبیه کسی شد که می‌خواهد بالا بیاورد. «فقط محض اطلاعت می‌گم، اگه یه وقت همچین لقبی روم بذاری، می‌کشمت.» این تهدید باعث شد ناخودآگاه لبخند بزنم. قلبم داشت به‌تندی می‌تپید. «منظورت اینه که قبول کردی همکارم باشی؟» «دارم می‌گم درباره‌ش فکر می‌کنم.»
Hedyeh
«اگه می‌دونستم چه نقشه‌ای داری، چرا باید ازت می‌پرسیدم چه نقشه‌ای داری؟»
Sara
لبخند زد. در دو روز گذشته طعمه شده بودم، به دریا انداخته شده بودم، توهین شنیده بودم، سرزنش شده بودم، مشت خورده بودم، خفه شده بودم، تهدید شده بودم، کم مانده بود غرق شوم و نزدیک بود جزغاله شوم. خسته و کوفته بودم و تمام اعضای بدنم درد می‌کرد. بااین‌حال این بهترین تعطیلات عمرم بود. چون اریکا هیل به من لبخند زد.
رونیا شیردست
«اریکا تو تا حالا به‌خاطر چیزی عذرخواهی کردی؟»
Arman
اریکا با کله‌شقی گفت: «من هیچ‌وقت نگفتم بی‌نقصم. فقط تلاش می‌کنم باشم. این‌طوری.» این را گفت، روی صندلی ویورانر ایستاد و پرید روی قایق تندرو. باید اعتراف کنم حرکت فیزیکی حیرت‌انگیزی بود. ویورانر و قایق تندرو هر دو با سرعت زیادی حرکت می‌کردند، به‌شدت در جایشان تکان‌تکان می‌خوردند و به‌خاطر آب دریا لیز شده بودند. پریدن از یکی روی دیگری اعصاب فولادین، قدرت فیزیکی فوق‌العاده و زمان‌بندی دقیق لازم داشت. اریکا بدون هیچ نقصی (کلمهٔ دیگری برای توصیفش وجود نداشت) از پسش برآمد. ولی بعد پایش روی فضلهٔ پلیکانی سر خورد و با سر داخل اقیانوس افتاد. بهت‌زده شدم.
رونیا شیردست
«نکتهٔ اصلی رو نگرفتی. اریکا به‌خاطر تو ناراحته. خیلی ناراحت. تریکسی دیشب باهاش حرف زده و گفت اریکا داشت گریه می‌کرد.» تکرار کردم: «گریه می‌کرد؟» اگر شنیده بودم اریکا صاحب یک دست سوم شده، این‌قدر تعجب نمی‌کردم. اریکا آدم احساساتی‌ای نبود. مایک تأکید کرد: «معلومه نگران توئه.»
کاربر ۳۶۴۱۱۱۹
کمی چاخان کردم. کاملاً مطمئن نبودم، ولی این را یاد گرفته بودم که تظاهر به داشتن اعتمادبه‌نفس تقریباً برابر با داشتن اعتمادبه‌نفس است
احسان انصاری نیا
چیزی در صدایش تغییر کرده بود. دیگر حسود نبود. لحنش مطمئن بود و اجازه می‌داد من هم بفهمم که به من باور دارد. با وجود تاری تصویر می‌توانستم این باور و ایمان را در چشم‌هایش ببینم
yasamin
همیشه که نمی‌شه مثل قدیس‌ها عمل کرد. بعضی وقت‌ها برای انجام کارهامون مجبوریم تصمیم‌های سختی بگیریم.»
popo
اما با اینکه آن صحنه شگفت‌انگیز بود، آنچه ما واقعاً در آن لحظه نیاز داشتیم «تمدن» بود. باید تلفن پیدا می‌کردیم، کمک خبر می‌کردیم و سر درمی‌آوردیم که چطور باید به کشتی‌مان برگردیم،
احسان انصاری نیا
وقتی دنبال کمک گرفتن از غریبه‌هایی، بهتر است برهنه نباشی
احسان انصاری نیا
عقب کشتی نامحبوب‌ترین بخش عرشهٔ تفرجگاه بود، احتمالاً به این خاطر که آدم‌ها دوست داشتند مقصدشان را ببینند و نه مبدأشان را،
کاربر ۶۴۸۷۸۵۳
من زندان‌هایی را دیده بودم که از اقامتگاه خدمه باشکوه‌تر بودند.
احسان انصاری نیا
بلند شدم و دنبالش رفتم. این هم درد داشت، ولی خب، بی‌حرکت نشستن هم درد داشت و نمی‌خواستم این‌همه درد بی‌دلیل باشد.
احسان انصاری نیا
در شانزده ماهی که در آکادمی جاسوسی سیا حضور دارم، آقای مدیر جنبه‌های زیادی از شخصیتش را به نمایش گذاشته بود که هیچ‌کدام خوب نبودند. او را عصبانی، تلخ‌مزاج، بدگمان، بدخلق، حسود، تحقیرکننده، بدعنق، متکبر، دمدمی‌مزاج، بی‌ادب، سردرگم، گیج، منفعل، تهاجمی و بدجنس دیده بودم، اما روزی که برای مأموریت مناتی مهلک انتخاب شدم، رفتارش نگران‌کننده‌تر از همیشه بود.
yasamin
در شانزده ماهی که در آکادمی جاسوسی سیا حضور دارم، آقای مدیر جنبه‌های زیادی از شخصیتش را به نمایش گذاشته بود که هیچ‌کدام خوب نبودند. او را عصبانی، تلخ‌مزاج، بدگمان، بدخلق، حسود، تحقیرکننده، بدعنق، متکبر، دمدمی‌مزاج، بی‌ادب، سردرگم، گیج، منفعل، تهاجمی و بدجنس دیده بودم، اما روزی که برای مأموریت مناتی مهلک انتخاب شدم، رفتارش نگران‌کننده‌تر از همیشه بود.
yasamin

حجم

۲۸۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۲۸۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان