بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هری پاتر و جام آتش | طاقچه
تصویر جلد کتاب هری پاتر و جام آتش

بریده‌هایی از کتاب هری پاتر و جام آتش

امتیاز:
۴.۲از ۱۹ رأی
۴٫۲
(۱۹)
هری فکر کرد بازگو کردن حرف پروفسور اسپراوت روشی بسیار ملاحظه‌کارانه برای سر حال آوردن نویل بوده است؛ خیلی کم پیش می‌آمد نویل از زبان دیگران بشنود که در کاری مهارت دارد. این از آن کارهایی بود که پروفسور لوپین می‌کرد.
Mehraban
آقای ویزلی که که جوش آورده بود، گفت: «حواست رو جمع کن داری با کی حرف می‌زنی ایموس! به‌نظرت احتمال داره هری پاتر نشان شوم رو ظاهر کنه؟»
Mehraban
تا چشم سدریک به هری افتاد، خندید. «کارت عالی بود هری.» هری هم در جوابش خندید و گفت: «تو هم همین‌طور.»
Mehraban
تا چشم هری به جعبه‌ها افتاد، ترسید. نکند دوباره اسکروت‌های جدیدی از تخم درآمده باشند؟ اما وقتی به‌اندازه‌ای نزدیک شد که داخل جعبه‌ها را ببیند، چشمش افتاد به چند جانور سیاه پشمالو با پوزه‌های دراز. پنجه‌های جلویشان عجیب و مثل بیلچه تخت بود و سرشان را بالا گرفته بودند و با قیافه‌های مؤدب و متعجب از این‌همه توجه، رو به بچه‌های کلاس پلک می‌زدند. همهٔ بچه‌های کلاس که جمع شدند، هگرید گفت: «به این‌ها می‌گن نیفلِر. بیشتر توی معدن‌ها پیدا می‌شن. چیزهای برق‌برقی دوس دارن... ایناها، نیگا کنین.»
Mehraban
کراوچ و فریادزنان گفت: «ارباب تاریکی دوباره برمی‌خیزه کراوچ! ما رو بنداز توی آزکابان. اونجا منتظر می‌مونیم! ارباب تاریکی دوباره برمی‌خیزه و آزادمون می‌کنه و پاداشی به ما می‌ده فراتر از اونچه نصیب هواداران دیگه‌ش می‌شه! فقط ما بهش وفادار موندیم! فقط ما سعی کردیم پیداش کنیم!»
طلا در مس
فرِد ویزلی بلند گفت: «شوخی می‌کنی!» فضای پرتنشی که با ورود مودی بر تالار حاکم شده بود، ناگهان از بین رفت. تقریباً همه زدند زیر خنده و دامبلدور هم با رضایت خندید. گفت: «شوخی نمی‌کنم آقای ویزلی، ولی خوب شد گفتی، چون تابستون یه جوک خیلی بامزه‌ای شنیدم. یه ترول، یه عفریته و یه لپرکان می‌رن توی یه...» پروفسور مک‌گانگال گلویش را با صدای بلند صاف کرد. دامبلدور گفت: «اممم... شاید الان وقتش نباشه... نه... چی می‌گفتم؟ آهان، بله. رقابت سه‌جادوگرون...
Mehraban
هری خیلی بیشتر از همیشه بدن خودش را حس می‌کرد؛ حواسش به قلبش بود که تندتند در سینه می‌کوبید و انگشت‌هایش که از ترس گِزگِز می‌کردند... در عین حال، انگار از بدن خودش خارج شده بود، دیوارهای خیمه را از دور می‌دید و صدای جمعیت را از دوردست می‌شنید...
Mehraban
واقعاً شگفت‌انگیز بود که بینز می‌توانست واقعه‌ای وحشیانه و خون‌بار مثل شورش گابلین‌ها را هم طوری تعریف کند که به‌اندازهٔ گزارش پرسی دربارهٔ ضخامت کف دیگ‌ها خسته‌کننده شود.
Mehraban
فرِد و جرج هم آمدند و سر میز او و هری و هرماینی نشستند. جرج پرسید: «پیگ‌ویجین رو بهمون قرض می‌دی ران؟» ران گفت: «نه، رفته نامه برسونه. حالا واسه چی؟» فرِد با مسخره‌بازی گفت: «چون جرج می‌خواد دعوتش کنه جشن یول.» جرج گفت: «چون ما هم می‌خوایم یه نامه بفرستیم دیگه خنگول جون.»
Mehraban
هری با اخم‌های درهم گفت: «باید به‌جای تو با اسنیپ مصاحبه می‌کرد. اون با کمال میل تا می‌تونست ازم بد می‌گفت. پاتر از همون اول که پاش به مدرسه رسیده، همهٔ قانون‌ها رو زیر پا گذاشته...» ران و هرماینی خندیدند و هگرید گفت: «پس درباره‌ت همچین می‌گه، آره؟ خب حالا شاید چند باری یه‌ریزه پات رو کج گذاشته باشی هری، ولی واقعاً بچهٔ بدی که نیستی.» هری خندان گفت: «لطف داری هگرید.»
Mehraban
حتی اگر کارکاروف به او صفر داده بود هم برایش اهمیتی نداشت. همین که ران به‌خاطر او این‌قدر جوش آورده بود، به‌اندازهٔ صد امتیاز می‌ارزید. البته این را به ران نگفت، اما با قلبی سبک‌تر از باد هوا برگشت و از محوطه خارج شد.
امیرحسین رئوف نیا
گفت: «مثل صدای کسی بود که داشتن شکنجه‌ش می‌کردن! باید در برابر نفرین شکنجه‌گر مقاومت کنی!» جرج گفت: «حرف بیخود نزن نویل. چنین کاری غیرقانونیه. نفرین شکنجه‌گر رو که روی شرکت‌کننده‌ها انجام نمی‌دن. به‌نظر من یه‌ذره مثل صدای آواز خوندن پرسی بود... شاید باید وقتی پرسی توی حمومه بهش حمله کنی هری.»
roshana
دو طلسم باهم ترکیب شدند و کاری را کردند که از یک طلسم برنیامده بود...
Mehraban
صبح روز جمعه، ران طوری که انگار در آستانهٔ یورش بردن به قلعه‌ای شکست‌ناپذیر بودند، گفت: «هری... دیگه باید به هر جون‌کندنی که هست قال قضیه رو بکنیم. امشب که برگشتیم اتاق نشیمن، جفتمون باید یکی رو دعوت کرده باشیم... قبول؟» هری گفت: «اممم... باشه.»
Mehraban
دامبلدور فقط گفت: «همین‌جا می‌مونه مینروا، چون باید بفهمه. فهمیدن اولین قدم به‌سوی پذیرفتنه و فقط با پذیرش می‌شه بهبود یافت.
Fatemeh Najjar
دین زیر لب گفت: «من هنوز هم نمی‌فهمم چی شد که شما دوتا با خوشگل‌ترین بچه‌های پایه‌مون می‌آین جشن.» ران نخ‌های سرآستینش را کشید و غمگین گفت: «بس که خفنیم.»
n.m90
وقتی به رختخواب رفت، عزمش را جزم کرد... وقت آن رسیده بود که غرورش را کنار بگذارد
Mehraban
هری گفت: «برم یکی رو صدا کنم؟ مادام پامفری رو بیارم؟» دامبلدور سریع گفت: «نه، همین‌جا بمون.»
Mehraban
هری به هگرید زل زد و گفت: «معلومه که هنوز هم می‌خوایم دوستت باشیم! نکنه فکر می‌کنی چیزهایی که اون اسکیترِ گوساله...» به دامبلدور نگاه کرد و فوری گفت: «ببخشید آقا.» دامبلدور زل زد به سقف، انگشت‌هایش را دور هم چرخاند و گفت: «من یه لحظه شنوایی‌م رو از دست دادم و اصلاً نشنیدم چی گفتی هری.»
امیر مهدی دشتی
دامبلدور که همچنان با دقت به سقف نگاه می‌کرد، گفت: «این هم شاهد زندهٔ همون چیزی که من داشتم می‌گفتم. من نامه‌های تعداد بی‌شماری از پدر و مادرها رو نشونت دادم که تو رو از زمان تحصیل خودشون به یاد دارن و خیلی رک و پوست‌کنده به من گفتن که اگه اخراجت کنم، می‌آن سراغم...»
امیر مهدی دشتی
آدم‌حسابی‌ها رو می‌شه مثل آب خوردن گول زد پاتر.
Fatemeh Najjar
یه گوشه نشستن و غصه خوردن که دردی رو دوا نمی‌کنه. هرچی بخواد بشه، می‌شه و ما هم باش روبه‌رو می‌شیم.
Fatemeh Najjar
پسرک هم فریادزنان می‌گفت: «لیسه‌مو تِلِکوندی! لیسه‌مو تِلِکوندی!»
roshana
فاج که انگار جوش آورده بود، گفت: «انگلیسی بلدی؟ اون‌وقت از صبح تا حالا من رو مجبور کردی هی بال‌بال بزنم!» وزیر بلغارستان شانه بالا انداخت و گفت: «آخه خیلی بامازه بود.»
roshana
«یه چیزی هست که بهتون نگفته‌ام. شنبه صبح دوباره از درد جای زخمم از خواب پریدم.» واکنش‌های ران و هرماینی تقریباً همان چیزی بود که هری توی اتاقش در خانهٔ خیابان پریوت تصور کرده بود. هرماینی وحشت‌زده نفسش را فروخورد و درجا شروع کرد به پیشنهاد دادن و نام چند کتاب مرجع و آدم‌های مختلف را آورد، از البوس دامبلدور گرفته تا مادام پامفری سرپرستار مدرسه. ران مات‌ومبهوت مانده بود. «ولی آخه... مگه اونجا بود؟ همونی‌که‌می‌دونی؟ یعنی می‌گم... مگه دفعهٔ قبل که جای زخمت هی درد می‌گرفت، همونی‌که‌می‌دونی توی هاگوارتز نبود؟»
roshana
از گاوصندوقت برات طلا هم برداشته...
roshana
پرسی بهشان گفت: «نمی‌تونم مرخصی گرفتن رو توی این وضعیت توجیه کنم. آقای کراوچ کم‌کم دارن حسابی به من تکیه می‌کنن.»
roshana
فکر می‌کنم به‌درستی برآورد کرده‌ام که تو در نیمه‌های زمستان به دنیا آمدی.» هری گفت: «نه. ماه ژوئیه به دنیا اومدم.»
roshana
هری گفت: «آخ جون! جمعه زنگ آخر معجونگری داریم! اسنیپ وقت نمی‌کنه مسموممون کنه!»
roshana
دامبلدور اعلام کرد: «نمایندهٔ هاگوارتز سدریک دیگوری خواهد بود!»
roshana

حجم

۶۵۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

حجم

۶۵۳٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۰۸ صفحه

قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
۷۰,۰۰۰
۵۰%
تومان