بریدههایی از کتاب جایی که عاشق بودیم
۴٫۰
(۳۰۳)
«من هیچوقت بهترین دوست نداشتم. چطوریه؟»
«نمیدونم. فکر کنم میتونی خودت باشی، حالا اون خودت هرچی باشه. بهترین و بدترین جنبهی وجودت. اونا در هر صورت دوسِت دارن. میتونی باهاشون دعوا کنی، ولی حتا وقتی از دستشون عصبانی هستی، میدونی که همچنان دوست باقی میمونی.»
«شاید لازم باشه یکی از اینا بگیرم.»
zahra
احساس میکنم که دارم دوباره به درون خودم کشیده میشوم.
Josee
«ذهن من غیرقابلتوصیفترین ماشینه. همیشه وزوز میکنه، زمزمه میکنه، پرواز میکنه، میچرخه، شیرجه میزنه و بعد تو گِل دفن میشه.
عباس علی یراگدیاد
دنیا همهچیز را در هم میشکند و درنهایت انسانهای قوی در جهانی شکسته باقی میمانند.
ارنست همینگوی
Hhhhhh
اگر فکر میکنید مشکلی هست، آنرا بیان کنید.
شما تنها نیستید.
تقصیر شما نیست.
کمک آن بیرون است.
Marie Rostami
«من میرم بیرون.»
«مواظب باش تئودور.»
«منم دوسِت دارم مامان.»
ریـوان|'
احساس میکنم که نمیتوانم یکبار دیگر آن دوران وحشتناک را پشت سر بگذارم...
Josee
«من ریشه دارم، ولی پرواز میکنم.»
عباس علی یراگدیاد
در ستون آخر بخشی برای مجلههای اینترنتی جدید بینام دارم. روی سه برگهی جداگانهای که با پونز به دیوار چسباندهام نوشته شده است: روشنایی. عشق. زندگی. مطمئن نیستم اینها قرار است در چه دستهای قرار بگیرند، طبقهبندی شوند، مقاله شوند یا فقط کلماتی گوشنوازند.
(:Ne´gar:)
نوشته شده... قبل از اینکه بمیرم. و زیر این حروف درشت سفید، خط بعد از خط، ستون بعد از ستون نوشته شده، قبل از اینکه بمیرم میخواهم---------. جاهای خالی با گچهایی در رنگهای متفاوت پر شده است.
F.s
«بالاخره به خانه آمدم! این کشور حقیقی من است!
a.m
زندگی را آنقدر خوب میشناسم که بدانم هر چقدر هم که بخواهی، نمیتوانی روی ماندن و ثبات چیزها حساب کنی. نمیتوانی جلوی مُردن انسانها را بگیری. نمیتوانی جلوی رفتن آنها را بگیری. نمیتوانی جلوی رفتن خودت را هم بگیری.
(:Ne´gar:)
«شبا که همه خوابن بهترین فکرها به ذهنم میرسه. هیچ وقفهای تو کار نیست. هیچ صدایی نیست. احساس اینکه وقتی هیچکس بیدار نیست، بیدار باشم رو دوست دارم.»
Sara.iranne
«وقتی چیزایی مث ستارهها رو در نظر میگیری، مشکلات ما خیلی مهم بهنظر نمیرسن، مگه نه؟»
(:Ne´gar:)
پرواز میکنم. موج میزنم. مانند یک گیاه در رودخانه جریان دارم، به این سمت روان میشوم، به آن سمت روان میشوم، ولی ریشه دارم
عباس علی یراگدیاد
امروز روز خوبی برای مُردنه؟
این سؤالیست که هر روز صبح موقع بیدارشدن از خودم میپرسم.
Pep
«تو به هر طریقی، هر کسیکه میتوانستی بودی... اگر کسی میتوانست تو را نجات دهد، آن شخص خود تو بودی.»
a.m
یک روز مردی تو را برای کسیکه هستی دوست خواهد داشت. به کم قانع نشو.
Mary gholami
او اکسیژن، کربن، هیدروژن، نیتروژن، کلسیم و فسفر است. همان عناصری که در همهی ماست، ولی نمیتوانم به این فکر نکنم که او خیلی بیشتر از اینهاست و عناصری دارد که هیچکس تا به حال حتا اسمشان را نشنیده است. عناصری که باعث میشود او از همه شاخصتر باشد. وقتی به این فکر میکنم که اگر یکی از آن عناصر خراب شود یا بهسادگی از کار بیفتد چه میشود؟ احساس وحشت میکنم. خودم را مجبور میکنم این افکار را کنار بگذارم و آنقدر بر لحظه متمرکز شوم که نتوانم هیچ مولکولی جز وایلت را ببینم.
nilo
سزار پاوز: «آوای رنج آغاز شده است.»
من
تکهتکه
شدهام.
sarar-'
تو بهتنهایی ترکیبی از تمام رنگها در درخشانترین حالتشان هستی.
محمدرضا
دلم میخواهد سنگ نوشتهی قبرم این باشد:
پسری که وایلت مارکی عاشقش بود.
سوده:)
دنیا همهچیز را در هم میشکند و درنهایت انسانهای قوی در جهانی شکسته باقی میمانند.
ارنست همینگوی
Friba
باید همیشه، همیشه، هر کاری که میکنم، جلوی زبانم را بگیرم، چون ظاهراً دردسر از همان زبان آغاز میشود.
sarar-'
چه احساس وحشتناکیست که عاشق کسی باشی و نتوانی به او کمک کنی.
فاطمه
ما همه تنهاییم. تو این بدنا و ذهنامون گیر افتادیم و همهی همراهامون تو زندگی گذری و سطحیان.
._.
زندگی را آنقدر خوب میشناسم که بدانم هر چقدر هم که بخواهی، نمیتوانی روی ماندن و ثبات چیزها حساب کنی. نمیتوانی جلوی مُردن انسانها را بگیری. نمیتوانی جلوی رفتن آنها را بگیری. نمیتوانی جلوی رفتن خودت را هم بگیری. خودم را آنقدر خوب میشناسم که بدانم هیچچیز نمیتواند تو را بیدار نگه دارد یا مانع خوابیدنت شود
zahra
شام یکی از لذتبخشترین بخشهای روزانهی من است، چون در آن زمان میتوانم مغزم را خاموش کنم.
Mary gholami
شما تنها نیستید.
تقصیر شما نیست.
کمک آن بیرون است.
Friba
شبها وقتی بیدار دراز میکشم، چون مغزم بهخاطر فکر زیاد خاموش نمیشود.
مصطفی
حجم
۵۰۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۵۰۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان