جملات زیبای کتاب شهر ایزد طاعون | طاقچه
تصویر جلد کتاب شهر ایزد طاعون

بریده‌هایی از کتاب شهر ایزد طاعون

نویسنده:ساروات چادا
امتیاز
۳.۳از ۶ رأی
۳٫۳
(۶)
«من خانِ زوال، طاعون، مرض روحی و فسادم. با همین‌هاست که ما قوی‌تر از قبل می‌شیم. زیر خاک که می‌پوسیم، باعث غنی شدن زمین نمی‌شیم؟ گیاه‌ها که فاسد می‌شن، باغ سبز نمی‌شه؟ کی می‌تونه فرق نبوغ رو از جنون تشخیص بده؟ پسر، تو حقیقتی رو که پیش چشمت مثل روز روشنه، نمی‌بینی.»
شقایق
هدف نهایی زندگی چیزی جز زنده ماندن نیست.
شقایق
چرا ناراحت شده بودم؟ چون یادم رفته بود که داوود در سیارهٔ داوود واقع در کهکشان داوود واقع در کیهان داوود زندگی می‌کرد که تمامشان دور او می‌گشتند.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
ایزدها به شکل‌های مختلفی جونشون رو از دست می‌دن. بعضی‌ها پیروانشون رو از دست می‌دن و دیگه اثری ازشون باقی نمی‌مونه، یا ممکنه تبدیل بشن به... ماهیتی غیرمنطقی. یک‌زمانی ایزدِ الاغ‌های وحشی هم داشتیم و... حالا حتی خودم هم اسمش یادم نیست.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
«تو هیچ هنر رزمی‌ای بلدی؟» «یه صد باری پاندای کونگ‌فوکار رو تماشا کرده‌ام. این حسابه؟» همین‌طور که تبر را برمی‌گرداند سر جایش، آهی کشید، بعد یک نانچیکو درآورد. «بی‌خیال. دیگه یه پوستر از بروس لی که به دیوارت زده‌ای.» «کِنِت لی. یه سرآشپز خیلی معروفه.» لحنش طوری بود انگار هم ناامید و هم گیج شده، انگار درک نمی‌کرد چرا تمام پدر و مادرها بچه‌هایشان را نینجا بارنمی‌آورند. «اسلحه‌ای هست که باهاش کار کرده باشی؟ هیچی؟» «کارم با ماهیتابه حرف نداره.»
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
کاسوسو سرخوش گفت: «ارتش به سربازهایی هم نیاز داره که گوشت دم توپ بشن. حله. بیا فقط کارمون رو ادامه بدیم. اون گربهٔ راه‌راه رو می‌بینی اونجا؟»
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
«بِلِت؟» آهسته گفت: «واقعاً خودتی؟» کتانی‌ها را برداشتم. «واقعاً خودمم. اگه وقت تلف نکنی کی می‌رسی دارالاسلام؟» گفت: «نه، اون‌جا نه. امام خان قراره برات نماز میت برگزار کنه.» با ضرب‌وزور سعی کردم کف پایم را جا کنم توی کفش. «چرا؟ نماز میت رو فقط واسه کسی می‌خونن که...» اسکندر عزیز. سیزده‌ساله. مرده هنگام ورود. گفتم: «اوه. آره، ممکنه قشقرق راه بیفته.» بِلِت جواب داد: «ممکنه؟ نزدیک مسجد یه فست‌فودیه. بیست دقیقهٔ دیگه اونجام.» زل زدم به برچسب پرونده، هی خواندمش و دوباره خواندم
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
اما از بخت بدم، حرف‌های آن اسلحه تمام نشده بود. «روراست بهت بگم، چون این جناب سربازدلقکی که اینجاست، یه مثقالم جلوی نرگال شانس نداره. اسکندر مثل اون سیصدتا سرباز اسپارتی، نفله می‌شه.»
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
ورودی‌های میدان تایمز را بسته و تبدیلش کرده بودند به مرکز موقت کنترل و پیشگیری که به آزمایشگاه‌های سیار مجهز بود. بااینکه دکترها و دانشمندها در تلاش بودند جلوی بیماری را بگیرند، اما اگر ما موفق نمی‌شدیم نرگال را از کار بیندازیم، چیزی نمی‌گذشت که شهر به تسخیر او درمی‌آمد. و اگر منهتن سقوط می‌کرد، بقیهٔ نقاط کشور... و دنیا... به دنبالش سقوط می‌کردند. می‌بینید که هیچ فشاری روی ما نبود.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
شمشیر از هیجان افتاد به وزوز. «حالا این شد یه چیزی. باعث افتخارمه که دوباره در خدمتت باشم، ارباب. گمونم بهتره با چندتا تمرین کششی ساده شروع کنیم، بعد...» گیلگمش گفت: «نه. من به هیچ سلاحی دست نمی‌زنم.» کاسوسو جیغ کشید، چنان بلند که جام شیشه‌ای روی میز، ترک برداشت. «چی؟»
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴
افسار را محکم گرفتم تا سارگون را بکشم عقب، گفتم: «پیشی بد! همسایه‌مون رو نخور!» سارگون پنجه‌اش را آورد بالا، آرام زد زیر گوش آقاجورجیو و مرد بیچاره را بیهوش کرد، انگار داشت موش‌بازی می‌کرد. گربهٔ گنده چشم‌غره‌ای به من رفت.
کاربر ۱۶۲۰۱۴۴

حجم

۳۴۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

حجم

۳۴۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۷۶ صفحه

قیمت:
۱۱۷,۰۰۰
تومان