بریدههایی از کتاب بیرون ذهن من
۴٫۷
(۹۲)
ـ لطفا از متأسف بودن واسه خودت دست بردار
-Dny.͜.
کلمات همیشه مثل دانههای برف دورم چرخیدهاند؛ ظریف و متفاوت از هم، و بدون اینکه بتوانم لمسشان کنم کف دستم آب شدهاند.
گندم
و شرط میبندم بیشتر آدمها از قدرتِ واقعیِ کلمات خبر ندارند.
"Shfar"
راستش آدمها بعضی وقتها واقعاً نامهربان و بیادب میشوند؛ کم پیش میآید که یکی واقعاً خوب باشد.
"Shfar"
"کاش الان دیروز بود..."
"Shfar"
خانم وی نگاهش را از پرنده میگیرد و به من میدوزد. "اگه میتونستی پرواز کنی چیکار میکردی؟"
"اینم از سؤالهای امتحانیه؟" میخندم.
خانم وی هم میخندد: "فکر کنم به قدر کافی درس خوندیم."
مینویسم: "فکر کنماونوقت از پریدن میترسیدم."
میپرسد: "چرا؟ ترس از اینکه بیفتی؟"
ـ نه. از اینکه اونقدر خوب باشه که تا ابد بخوام پرواز کنم و برنگردم.
Massoume
این منم، یک شهرِ متشنج!
⚽️ kaka ⚽️
بعضی وقتها چیزهایی اتفاق میافته که از کنترل ما خارجه ملودی.
"Shfar"
اخبار زلزله: گروه هواشناسی رعشههای عجیبی را از یک مدرسهی محلی مخابره کردهاند. ممکن است صدای قلب دختری باشد که محکم میزند؟
f
بابا عاشق پنیر است، هرچند معدهاش را اذیت میکند. در ضمن صاحب بلندترین و بوگندوترین بادمعدههای دنیاست. نمیدانم وقتی سر کار است چطور کنترلشان میکند؟ تازه اگر بکند! بههرحال وقتی میرسد خانه، شروع میکند به ول دادن تمامشان. همینکه پا روی اولین پله میگذارد شروع میشوند.
پله، زارت.
پله، زورت.
پله، زارت.
تا به اتاقم برسد از خنده رودهبر شدهام.
ن. عادل
من به خودم ایمان دارم.
همینطور خانوادهام و خانم وی.
این بقیهی دنیاست که در موردش زیاد مطمئن نیستم.
f
سکوتشان حرفی را میزند که کلمهها از گفتنش عاجزند: اینکه بدون من بهتر بوده.
"Shfar"
از همان بچگی، یعنی سهچهار ماهگیام، کلمات برایم مانند هدیههایی مایع و شیرین بودند و من آنها را مثل لیموناد سر میکشیدم. مزهمزه میکردم. آنها به فکرها و حسهای درهم و برهم من نظم میبخشیدند. وقتی حرف میزدند انگار پتوی گرمی دورم پیچیده میشد.
گندم
میفهمم که این حرف را از ته قلبش میگوید.
من به خودم ایمان دارم.
همینطور خانوادهام و خانم وی.
این بقیهی دنیاست که در موردش زیاد مطمئن نیستم.
Massoume
ـ بعضی وقتها چیزهایی اتفاق میافته که از کنترل ما خارجه ملودی. تو کار خطایی نکردی.
(:Ne´gar:)
صبح که بیدار میشوم، روبهروشدن با واقعیت برایم مثل پرت شدن از یک ارتفاع بلند است
لیلاخانوم
"موقعیتی که شخص در آن هنگامِ شنیدن موسیقی قادر به دیدن رنگها و احساسِ طعم و مزه است، چه نام دارد؟
الف: سنتز
ب: همزیستی
ج: حس تقارن
د: سمبولیسم."
لبخند زدم و گزینهی ج را فشار دادم. نهتنها یکی از لغتهایی بود که خانم وی بهم یاد داده بود، بلکه اصلا توصیفِ خودِ من بود!
f
این منم، یک شهرِ متشنج!
moonchild
فکرها به کلمات نیاز دارند، کلمات به صدا.
yasi🪄🐈⬛
کلمات همیشه مثل دانههای برف دورم چرخیدهاند؛ ظریف و متفاوت از هم، و بدون اینکه بتوانم لمسشان کنم کف دستم آب شدهاند.
جایی در درونم، کلمهها روی هم جمع میشوند و یک تودهی بزرگ میسازند.
شلاله
این رمان آینهای است از مشکلات اجتماعی معلولان، مشکلاتی مثل عدم پذیرش جامعه، مشکلات پزشکی، پلهها، دستشوییها و حتی غذاخوردن
⚽️ kaka ⚽️
یک سال کریسمس برایم عروسک خریدند، از آن عروسکهایی که اگر دکمهی درست را فشار دهی، حرف میزنند و گریه میکنند و دست و پایشان را تکان میدهند. ولی وقتی درِ جعبه را باز کردیم، یکی از بازوهایش کنده شده بود و فرقی نمیکرد کدام دکمه را فشار بدهی؛ عروسک فقط جیغ میزد. مامان عروسک را به مغازه برگرداند و پولش را پس گرفت.
تعجب نمیکنم اگر گاهی آرزو کرده باشد کاش میشد مرا هم پس داد.
Afsaneh Habibi
معمولی بودن افتخاری نداره! آدمها دوستت دارن به خاطر خودت، بهخاطرِ اینکه ملودی هستی، نه اینکه چه کارها میتونستی یا نمیتونستی بکنی
aseman
"شما باهوش نیستین آقا، فقط خوششانسید. همهی ما که سالم هستیم، خیلی ساده، شانس یارمون بوده. ملودی چیزها رو میفهمه، ارتباط برقرار میکنه و با دنیایی که هیچچیزش مناسبِ اون نیست کنار میاد. اونه که باهوشِ واقعیه!"
hamideh
فکر میکنم خوب است آدم هیچچیز از یادش نرود، مثلا همینکه میتوانم تمام لحظههای زندگیام را در ذهنم ثبت کنم. اما از طرفی هم حسابی ناامیدکننده است، چون نمیتوانم در مورد هیچکدامشان چیزی به کسی بگویم. هیچوقت با کسی تقسیم نمیشوند و همیشه درونم میمانند. حتی چیزهای احمقانه؛ مثل غلنبگیِ پورهی جو که به سقف دهانم چسبیده یا مزهی خمیردندانی که کنج دندانم مانده و درست شسته نشده.
عطر قهوهی صبحِ زود از خاطرات پاکنشدنی است، آمیخته با بوی گوشت سرخ کرده و وراجیهای گویندهی اخبار صبح در پسزمینهاش.
اما بیشتر از همه کلماتند که یادم میآیند. خیلی زود فهمیدم میلیونها کلمه در جهان وجود دارد. همهی آدمهای دور و برم میتوانستند بدون هیچ زحمتی کلمات را ادا کنند.
Sara.iranne
"موسیقی خیلی قدرتمنده، دوستای کوچولوی من. میتونه خاطراتمون رو به هم وصل کنه. حال و هوامون رو عوض کنه، حتی اینکه چطور با مشکلی که داریم روبهرو بشیم."
آرزو
وای، معرکه بود! این کتاب منو به فکر انداخت، بهم فهموند که آدمها بیشتر از اون که با هم فرق داشته باشن، به هم شبیهان. از کمبودهای زندگیِ آدمایی مثل ملودی تصوری نداشتم. حالا یه جور دیگه فکر میکنم. "
Sharareh Haghgooei
این خیلی مهم است که بدانیم اگر کسی با موانع دنیای خودش دست و پنجه نرم میکند، متعلق به گروهی به اسم معلولها نیست! او یک فرد جداست، آدمی که بیشترین سعیاش را میکند تا در این جهان سخت، راه خودش را پیدا کند
⚽️ kaka ⚽️
همین که خوابم میبرد، خواب میبینم. در رویاهایم هر کاری میتوانم بکنم. در زمین بازی، اولین بازیکنی هستم که انتخاب میشوم. میتوانم بهسرعت بدوم! ژیمناستیک میدانم و هیچوقت از تختهی پرش پایین نمیافتم. رقص بلدم و خیلی خوب میچرخم. به دوستهایم تلفن میزنم و ساعتها با هم حرف میزنیم. رازهایم را برایشان پچپچ میکنم. آواز میخوانم.
صبح که بیدار میشوم، روبهروشدن با واقعیت برایم مثل پرت شدن از یک ارتفاع بلند است. باید بهم غذا بدهند و لباس تنم کنند، تا یک روز کشدارِ دیگر را در آن کلاس پر از نقاشیهای خندان بگذرانم.
میمْ؛ مثلِ مَنْ
"تو همیشه تونستی هرچی رو که به ذهنت میاد بگی، کلیر. همهی شماها تونستید. ولی ملودی مجبور بوده ساکت باشه. عجیب نیست اگه یک کوه حرف توش جمع شده باشه."
aseman
حجم
۲۱۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۹۵ صفحه
حجم
۲۱۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۳۹۵ صفحه
قیمت:
۱۵۴,۰۰۰
۱۰۷,۸۰۰۳۰%
تومان