مادرم میگوید آن روزها، ساعتها توی اتاقم مینشستم و با خودم حرف میزدم و میخندیدم. به خاطر همین هم هست که فکر میکنم آن وقتها باید پسر بچهٔ شادی بوده باشم.
rozhinism
«روز موفقیتآمیز روزی است که بتوانیم در آن چیزی به وجود آوریم.»
rozhinism
من نمیگذارم هر مشکل سادهای در زندگی، مرا زمین بزند. بهتر است خودش با زبان خوش، خودش را کنار بکشد وگرنه بدجوری قاطی میکنم.
rozhinism
خنداندن مردم آدم را سرِ ذوق میآورد. مثل موادمخدر است، هر چه بیشتر مردم بزنند زیر خنده و بلندتر قهقهه بزنند، بیشتر دلتان میخواهد که آنها را بخندانید.
rozhinism
من از آدمهایی خوشم میآید که زندگیشان را با دستهای خودشان میسازند. من اصلا نمیتوانم آدمهای تنبلی را تحمل کنم که چون نمیدانند چه کار باید بکنند، در خودشان فرو میروند و از همه جا و همه کس میبُرند. بیمعنی است. در خود فرو رفتن و از همه بریدن.
rozhinism