خبر آمد به سنگر حاجحسین خرازی خمپاره خورده است. از سنگر حاجحسین تا بهداری تقریباً صد متر فاصله بود؛ نمیدانم این صد متر را در چند ثانیه دویدم و چطور خودم را به آنجا رساندم. جز من، چند تن دیگر و امدادگرها هم بودند. وقتی حاجحسین خرازی را دیدم و فهمیدم فقط دستش قطع شده است، نفس راحتی کشیدم و سجدهٔ شکر به جا آوردم.
javad
پس از نماز ظهر و ناهار، در سنگر بودم که ناصر قاسمی که بچهمحلمان و در گروهان دیگر بود، آمد و گفت: «بچهها، یه خوابی دیدهام؛ میخوام واسهتون تعریف کنم.»
گفتم: «ناصر، چه خوابی دیدهای؟»
_ خواب دیدم توی دژ دال و سهراه شهادت، امام زمان (عج) نشسته. مثل امام که توی جمارون روی صندلی میشینن و دست تکون میدن، یه صندلی هم اینجا گذاشتهان و امام زمان (عج) دست تکون میده. همه میدویدند، و امام، یه دستی به سرشون میکشید. من دیدم روی سر کیها دست کشید. به گمونم، هر کی آقا سرش دست کشید، اون شهید میشه. هر کس شک داره شهید میشه یا نه، بهم بگه ببینم امام زمان (عج) سرش دست کشیده یا نه...
javad