جملات زیبای کتاب شرق بنفشه | طاقچه
تصویر جلد کتاب شرق بنفشه

بریده‌هایی از کتاب شرق بنفشه

انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز
۲.۹از ۱۵ رأی
۲٫۹
(۱۵)
توی دنیا هر چیزی، جایی، عوضی دارد. هر جا که مردی، مردانگی کند، جایی، مردی می‌ترسد. هر جا کینه‌ای زخم بزند، جایی عشقی پیدا می‌شود.
arghavan
مضحک است این دنیایی که کورکورانه خودش را تغییر می‌دهد. کجا می‌رود؟ چه می‌کند؟ خوش ندارم بوی گند ماشین‌ها را. خوش ندارم این درخت‌های بیمار و خاک‌گرفته کنار خیابان را. مفلوکند، و این آدم‌های پیاده‌روها... چه می‌دانند از من و عشقی که ساخته‌ام؟
arghavan
کجا هست توی این دنیای بزرگ که من بتوانم بدون ترس، سیری نگاهت بکنم و بروم. بروم، همین طور با خیال صورتت بروم و نفهمم به بیابان رسیده‌ام.
arghavan
صدایت... صدایت تماس مردد سرشاخه‌های بید بود بر روانی آب زلال جوی.
arghavan
بانو، حالا در خودم آن توانایی را حس می‌کنم که کلام را به رشته رگ‌هایت شعر کنم. این همه سال انتظار کشیده‌ام و یک کلمه را هم در زنجیر شعر نینداخته‌ام تا چنین روزی برسد. در ستایش تو و در ستایش عشقمان زیباترین شعرها را منتظر باش بانو.
arghavan
دهان‌های عشق نچشیده، وراجند.
کاربر نیوشک
وقتی ترس تمام بشود عشقت گل می‌کند. وقتی حس نکنی یک شبح کنارت نشسته سر کیف می‌آیی. همین حالا اگر دلش را داری... نترس از او، قبول کن.
a.n.s.u
می‌روم زیر خاک که هزار سال دیگر برسم دست آدمی که بدون ترس بتواند بگوید دوستت دارم.
کاربر نیوشک
لابلای سکونِ سروها و ستون‌ها گام بردار به نیت آن که عشقِ تو را به دیده حیرت و حسرت بنگرند بی‌عشقانِ دل خشک و خشک جامه، در باران، که گو ببارد و ببارد...
کاربر نیوشک
اگر خواستی، با همین رمزِ خودم برایم چیزی بنویس. هر چی به جز تسلیت. باقی بقایت.» من، هیچ وقت کنار گوری حتا قدم هم سست نکرده‌ام. مرده‌ها در خاک تنها نیستند. به وصال درنگ بر وصال‌ها رسیده‌اند. وقتی فرصت کم است، بهتر آن که ناز نرگس‌های نزدیک‌بین و بی‌افق را خرید، سپرد به جوانی خُرد خِرد و راز ندیده که فقرش نمی‌گذارد تلخی شهود جسم را بر هزار و یک بستر بچشد. اما از نفس آن خام، سپیدی موهایم، مو به مو به یاد سیاهی شباب می‌افتاد. روی زیبایی دیدم. پرسیدم: «خانم اسم شما ارغوان نیست؟» هنوز عطر حلول بیست سالگی را در هاله‌اش داشت. گفت: «نه.» گفتم: «ارغوان هستی، نمی‌دانی.» چون صدایش مثل غزلی بود، قافیه‌اش، ردیفش «آه». انگار که دیوانه‌ای باشم نگاهم کرد.
کاربر ۸۸۲۰۸۶۴
چه دریاهای آبی زیر آفتاب، چه جنگل‌های یشمی در رگبارهای گرم، چه خسوف‌ها با خوشی جفت بودن با هم که نمی‌بینیم و می‌میریم. چه کودکانی که شاد نمی‌کنیم و می‌میریم. چه ستم‌ها که هست و مرگشان را نعره نمی‌کشیم و می‌میریم.
کاربر نیوشک
کجا هست توی این دنیای بزرگ که من بتوانم بدون ترس، سیری نگاهت بکنم و بروم. بروم، همین طور با خیال صورتت بروم و نفهمم به بیابان رسیده‌ام. و توی بیابان زیر سایه کوچک یک ابر کوچک بنشینم. دیروز که آمدی از کنار قبر حافظ رد شدی، سایه‌ات افتاد روی پله‌های صفه قبر. وقتی دور شدی. زانو زدم دست کشیدم به جای سایه‌ات. نترس، کسی شک نمی‌کند. سر قبر حافظ زانو زیاد می‌زنند. هر که دیده باشد خیال می‌کند تربت جمع کرده‌ام.
taraneee1997

حجم

۱۸۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۱۸۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
تومان