همیشه میگوید که از رانندگی متنفر است و آرزو دارد که یک نفر او را به دفتر من برساند، دم در دفتر منتظرش بماند و پس از اتمام جلسه دوباره او را به خانه برگرداند. از آن شخص انتظار ندارد که در طول مسیر او را سرگرم کند؛ حتی انتظار ندارد که با هم صحبت کنند. همین که بتواند کنار راننده بنشیند و به موسیقی در حال پخش گوش دهد برایش کافی است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
آن تولهسگی که به خیابان برگردانده شده بود مانند ایو، یک کودک رها شده بود. بارها و بارها و بارها رهایش کرده بودند و دنیایش پر از تنهایی بود. آرزو داشت کسی او را پیدا کند، به فرزندخواندگی بپذیردش و زندگی او را متحول کند. آن سگ مرده، نماد تمام مرگ و فناشدگیای بود که ایو در درون روح خودش حمل میکرد. مادربزرگ مردهاش، مادر زخمخورده و بیعاطفهاش و مرگ عاطفی خودش.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷