بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب راز انگشتر فیروزه | طاقچه
تصویر جلد کتاب راز انگشتر فیروزه

بریده‌هایی از کتاب راز انگشتر فیروزه

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۸ رأی
۴٫۶
(۸)
گوشی را برداشتم و رفتم نشستم کنارش تا اسم بچه انتخاب کنیم. اصرار داشت اسم پسرمان را بگذاریم ابوالفضل. گفتم: اسم دختر را تو انتخاب می‌کنی و اسم پسرمان را من. دوست داشتم اسم پسرمان را بگذاریم محمدمتین. خندید و گفت: فکر کردی زرنگی؟ وقتی توی بیمارستان بستری هستی، این منم که می‌رم دنبال شناسنامه. من هم می‌گیرم ابوالفضل. اون‌وقت، تو چی کار می‌کنی؟ وقتی می‌دید شوخی‌اش را جدی می‌گیرم و ناراحت می‌شوم، می‌گفت: هر چی خدا صلاح بداند.
محمدمتین
گفت: اگه یه روز چیزی از من خواستین و نتونستم براتون تهیه کنم، چی؟ حرفم را به شوخی برگرداندم و گفتم: برا من فرقی نداره؛ اگه امروز نخری، فردا می‌خری! خندید، و این بار هم خنده‌اش، قلبم را برد. دلم عجیب پیشش گیر کرده بود؛ نمی‌دانم علتش اصرارهای مکررش بود یا تیپ و قیافه‌اش به دلم نشسته بود.
𝓐𝓻𝔃𝓮𝓼𝓱𝓲💚
_ آخرش مال من شدی. می‌دونی چشم‌هات رو خیلی دوست دارم! همیشه تو خونه می‌گفتم یه دختری برام پیدا کنید چشم‌هاش درشت باشه. بابام هم سر به سرم می‌ذاشت و می‌گفت اگه زیاد چشم‌هاش درشت باشه، گرد و خاک می‌ره تو چشمش! چشم باید اندازه باشه؛ نه درشت. اما من آخرش تونستم یک سرندیپیتی برا خودم پیدا کنم.
Mahdizadeh

حجم

۶۷۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۶۷۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
تومان