جملات زیبای کتاب کتاب دزد | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب دزد

بریده‌هایی از کتاب کتاب دزد

دسته‌بندی:
امتیاز
۳.۷از ۶۰ رأی
۳٫۷
(۶۰)
یکی از بزرگ‌ترین مهارت‌های بشر توانایی او در بزرگ‌کردن مسائل و افراط است.
نوا
آخرین انسان غریبه، صفحهٔ ۳۸ همه‌جای خیابان‌های شهر پر از آدم بود ولی حتی اگر خیابان خالی بود هم غریبه نمی‌توانست تنهاتر از حالا باشد.
nazi_sfy
تنها یک چیز بدتر از پسری است که از تو متنفر است ‫و آن هم پسری است که عاشق توست.
spide 🌙
تصمیم گرفته بود رنج‌کشیدنش را به پیروزی تبدیل کند. وقتی رنج رهایش نکرد، او تسلیمش شد. آن را با آغوش باز پذیرفت.
زهرآ
کلمات و نوشتن یک بار جانش را نجات داده بودند.
کاربر ۸۹۶۰۲۹۵
غرش صدای فیورر از رادیوهای آلمان پخش می‌شد: ما تسلیم نمی‌شویم. ما از پای نمی‌نشینیم. پیروزی از آن ماست. زمان ما فرا رسیده است. حملهٔ آلمان به لهستان شروع شده بود و مردم همه‌جا جمع می‌شدند و به اخبارِ جنگ گوش می‌دادند. خیابان مونیخ هم مثل همهٔ خیابان‌های آلمان لبریز از جنگ بود. بو و صدای آن. چند روز قبل از آن، جیره‌بندی با یک نوشته روی دیوار اعلام شده بود و حالا رسماً شروع شده بود. انگلستان و فرانسه علیه آلمان اعلامِ جنگ کردند. اگر بخواهم با دزدیدن جمله‌ای از هانس هوبرمن وصفش کنم: قسمت جالب ماجرا شروع شده بود.
کاربر ۷۵۴۲۱۲۶
مردم بی‌بضاعت سعی می‌کنند همیشه در حرکت باشند، انگار جابه‌جاشدن دردی را درمان می‌کند. سعی می‌کنند این حقیقت را نادیده بگیرند که همیشه نسخهٔ جدیدی از همان دردهای قدیمی در انتهای هر سفر انتظارشان را می‌کشد.
فرزانه
اگر امشب او را بکشند، حداقل زنده می‌میرد.
nazi_sfy
و مثل اکثر بدبختی‌ها، همه‌چیز با یک خوشبختی ظاهری شروع شد.
Nargess Ansarivand
اگر امشب او را بکشند، حداقل زنده می‌میرد.
Nargess Ansarivand
می‌گویند جنگ بهترین دوست مرگ است ولی من باید این ماجرا را از نقطه نظر دیگری برای شما به تصویر بکشم. از نظر من جنگ مثل رئیس جدیدی است که توقعات ناممکن دارد. بالای سرتان می‌ایستد و فقط بی‌وقفه یک چیز را تکرار می‌کند: «یالا دیگه، تمومش کن، تمومش کن.» پس تو بیشتر کار می‌کنی. کار را به انجام می‌رسانی. ولی آن رئیس از تو تشکر نمی‌کند، بلکه توقعش بیشتر می‌شود.
سایا
هر بار که خواهر ماریا به لیست بچه‌ها نگاه می‌کرد، انگار عصب‌های دور قفسهٔ سینهٔ لیزل کشیده می‌شدند. این حس اول از دلش شروع شد، اما بعد کم‌کم پخش شد و تا نزدیک گردنش رسید. به‌زودی به دور گردنش می‌رسید و مثل یک طناب کلفت بود.
سایا
بعد از چند دقیقه مردی که قد خیلی بلندی داشت از خانه خارج شد. هانس هوبرمن، پدر جدید لیزل. یک طرفش خانم هاینریش ایستاده بود که قد متوسطی داشت. در طرف دیگرش رزا هوبرمن بود که شکلی مربعی داشت و شبیه یک کمد کشویی کوچک بود که رویش کت انداخته‌اند.
امیرمهدی
چون هرچه نباشد از نظر او کتاب‌ها ارزشمندترین چیزها بودند، اما دوست داشت روشن‌شدن آتش را ببیند.
Nargess Ansarivand
گمانم انسان‌ها از دیدن کمی نابودی لذت می‌برند.
Nargess Ansarivand
یکی از بزرگ‌ترین مهارت‌های بشر توانایی او در بزرگ‌کردن مسائل و افراط است.
Nargess Ansarivand
کنار خط راه‌آهن اولین بار سفیدی بود. یک سفیدی کورکننده. احتمالاً بعضی از شما دارید فکر می‌کنید که سفید رنگ نیست و چرندیات مسخره‌ای مثل این... خب، من به شما می‌گویم که قطعاً هست. سفید بدون شک یک رنگ است و گمان نکنم خیال بگومگوکردن با مرا داشته باشید. یک اعلامیهٔ آرامش‌بخش خواهش می‌کنم ــ علی‌رغم حرف تهدیدآمیزی که زدم ــ آرام باشید. من حرف زیاد می‌زنم... من اهل خشونت نیستم. من قصد آزار کسی را ندارم. من صرفاً یک نتیجه هستم.
امیرمهدی
بالاخره در نقطه‌ای از زمان و با رفتاری کاملاً دوستانه، بالای سرتان حاضر می‌شوم. روح‌تان در دستان من خواهد بود. درحالی‌که رنگی روی شانه‌ام نشسته است و به‌آرامی شما را با خودم می‌برم.
کاربر ۷۶۶۷۱۸۱
این یکی از آن چیزهایی است که هرگز جوابش را پیدا نمی‌کنم و درکش نمی‌کنم... این‌که چه کارهایی از انسان‌ها برمی‌آید.
Maryam
نمی‌شه این‌جا بشینی صبر کنی که دنیای جدید بیاد دنبالت. باید بری اون بیرون و بخشی از این دنیا بشی؛ البته با وجود اشتباه‌های قبلیت.»
Maryam
دختر، کتاب می‌دزدید، ولی کلمه نداشت.
Nargess Ansarivand
شنیدن صدای زجرکشیدنِ یک دانش‌آموزِ دیگر در راهرو لذت‌بخش نبود، اما همین حقیقت که این سرنوشت فقط قسمتِ دیگری می‌شد اگر باعث دلگرمی نبود، باعث راحتی خیال بود.
Nargess Ansarivand
من حرف زیاد می‌زنم... من اهل خشونت نیستم. من قصد آزار کسی را ندارم.
کاربر ۷۶۶۷۱۸۱
هر فرصتی باعث به‌وجودآمدن فرصت‌های بعدی می‌شود، همان‌طور که خطرکردن باعث به‌وجودآمدن ریسک‌های بعدی می‌شود، و زندگی هم زندگی به‌دنبال دارد و مرگ هم زمینهٔ مرگ‌های بعدی است.
نوا
می‌گویند جنگ بهترین دوست مرگ است ولی من باید این ماجرا را از نقطه نظر دیگری برای شما به تصویر بکشم. از نظر من جنگ مثل رئیس جدیدی است که توقعات ناممکن دارد. بالای سرتان می‌ایستد و فقط بی‌وقفه یک چیز را تکرار می‌کند: «یالا دیگه، تمومش کن، تمومش کن.» پس تو بیشتر کار می‌کنی. کار را به انجام می‌رسانی. ولی آن رئیس از تو تشکر نمی‌کند، بلکه توقعش بیشتر می‌شود.
نوا
تعریفی از یک عبارت که در فرهنگ لغات پیدا نمی‌شود ‫ترک‌نکردن: نشانهٔ عشق و اعتماد ‫که اغلب توسط بچه‌ها شناسایی می‌شود
spide 🌙
اکثریت مردم خوب می‌دانستند و آگاه بودند که اصلاً مسئلهٔ «اگر» و «شاید» نبود بلکه مسئلهٔ «کِی» بود.
کاربر ۹۷۳۱۴۳۰
فقط از من نخواهید باعاطفه باشم. من و عطوفت هیچ ربطی به هم نداریم.
کاربر ۳۴۵۳۰۰۹
قطعاً من هم می‌توانم بانشاط باشم. من هم می‌توانم باشعور باشم؛
کاربر ۷۶۶۷۱۸۱
از من نخواهید باعاطفه باشم. من و عطوفت هیچ ربطی به هم نداریم.
کاربر ۷۶۶۷۱۸۱

حجم

۹۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

حجم

۹۷۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

قیمت:
۹۲,۰۰۰
۲۷,۶۰۰
۷۰%
تومان