وقتی زندگینامهٔ دوستت را مینویسی، باید طوری آن را بنویسی که انگار داری انتقامش را میگیری.
ــ فلوبر، نامه به ارنست فیدو، ۱۸۷۲
سپیده اسکندری
چرا نوشته باعث میشود دنبال نویسنده بیفتیم؟ چرا نمیتوانیم او را به حال خودش بگذاریم؟ چرا کتابها برایمان کافی نیستند؟ فلوبر میخواست آنها برای خواننده کفایت کنند. زیاد نیستند نویسندگانی که بیش از فلوبر به عینیت متن و بیاهمیتی شخصیت نویسنده اعتقاد داشتهاند. با اینهمه، باز هم ما خیرهسرانه به تعقیب خود ادامه میدهیم: تصویرش، چهرهاش، امضایش؛ مجسمهٔ ۹۳ درصد مسی و عکسی که نادار از او گرفته؛ تکهپارههای لباسهایش و دستهمویش. چه چیزی ما را به بقایای او حریص میکند؟ آیا به قدر کافی به کلمات باور نداریم؟ فکر میکنیم بازماندههای یک زندگی حقایقی ثانوی را آشکار میکنند؟
سپیده اسکندری
آدم فقط میتواند «یک» کار را بهخوبی انجام دهد
سپیده اسکندری
«زندگی! زندگی! عطش شهوانی!» همین چند روز پیش این اظهارشگفتی فلوبری را خواندم. با خواندن این جمله، احساس کردم مجسمهای سنگی هستم با رانی وصلهدار.
سپیده اسکندری
وقتی ذهن دچار پیری زودرس میشود، بدن هر کاری از دستش بربیاید میکند تا خود را با آن وفق دهد.
سپیده اسکندری
این تعبیر غمانگیز در مادام بوواری را به یاد بیاورید: «زبان آدمی چون تشت ترکخوردهای است که ما از آن نواهایی برمیآوریم تا دل ستارگان را نرم کنیم، اما تنها خرسها به ساز ما میرقصند.»
سپیده اسکندری