صدای شاه: ادامه بده.
کاتب: دشتهای دایزنگی آتش محصول دادند. گاوها بجای ماغ نعره کشیدند. خانهها تبدیل به شمع شدند. کودکان از بوی گندمبریان و کباب نشئه بودند. مادران دیوانهوار میدویدند و دست کودکی را گرفته با صدای نحسشان از صحرای محشر بسوی جنهم میشتافتند. آفتاب گرم نشده خط مقدم شکست. طاغیان؛ طرف آخرین سنگرشان ارزگان پا به فرار نهادند. مگسها و زنبوران دور لاشها ضیافت گرفتند. لاشخوران منتظر بودن حرارت زمین فروبکاهد.
BookishFateme
زخمیها زوزه سرداده بودند، لشکر شاه از سر لطف گلولهٔ بین ابروانشان میکاشتند. سر لشکر به جناب امیرِ امیران چنین نگاشت: موشخوران در استانهٔ سقوطاند. جز ارزگان دیگر اراضی در اختیار ندارند. امروز صبح، الحمدالله دایزنگی فتح شد و تا مرز ارزگان پیشروی کردیم. غنیمت دوپا و چهارپا طرف مرکز گسیل میشوند. غنیمت انبوه با فتح ارزگان در انتظار ماست. فردا به احترام روز جمعه استراحت میکنیم. روز جمعه به استراحت پرداختند و روز شنبه...
BookishFateme