و فنجان ها را
که هر صبح تو را لمس میکنند
و آینهها را
که روز و شب
با عشق و شور به تو خیره میشوند
و پیراهنها را
که با اشتیاقی غریب تو را در آغوش میگیرند
و دستگیرهها را
که پی در پی انگشتان تو را میبوسند میبویند
و کوچهها را
که به شوق دیدار تو
صبح تا شام
هزاران غریبه را مرور میکنند
ــ حتی اگر این شعر عاشقانه نباشد ـ
به رسم عشاق کمیاب جهان
دوست میدارم.
همین.
مریم بانو
«فقط احمقها شگفتزده میشوند.»
mahoor
مادرم
هر صبح
با صدای خداوند بیدار میشود
و با جشنوارهای از دعا
صبحانه میخورد
بعد
با زنبیلی از کلمات مقدس
بازار میرود
و آنها را با سخاوت محض
روی شهر میپاشد.
میرزا ابراهیم
پدرم روزگار ندارد، که.
پدرم تنها کمی زخم معده دارد
و خیلی میگرن
و دو و نیم برابر حد استاندارد غم
میرزا ابراهیم
گربهٔ همسایه
به چند دلیل ساده
معتقد است
آدمها دو دستهاند:
یا مدام در تلویزیون و روزنامه و اینترنت پرسه میزنند
یا بزرگاند.
آرش نقیبی
بیدرنگ اقرار میکنم
به عدد دور قطرههای باران
و ارقام سرگیجهآور برگهای جنگلهای آمازون
و کثرت تکاندهندهٔ ستارگان راه شیری
دوستت دارم.
مریم بانو
همهٔ شهرهای جهان در سه چیز به هم شبیهاند:
آسمان
و گورستان
و اشک.
مریم بانو