
بریدههایی از کتاب بلیز
۳٫۷
(۳)
این دنیا، دنیای کثیفی است و هرچه بیشتر در آن بمانی، کثیفتر میشوی.
کرم کتابخوان
کاری که من میخواهم با خواننده انجام دهم، آزار دادن اوست. چرا که ما انسانها کسی را که به ما خوبی میکند از یاد میبریم، اما آنکه روزی ما را آزار داده است را تا ابد به یاد خواهیم داشت.
کرم کتابخوان
آدمی پیر میشود و زمانیکه به عقب نگاه میکند، میبیند که گویی تمام زندگی گذشتهاش همچون خوابی عصرگاهی بوده است.
کرم کتابخوان
از رفتنت دهان ِ همه باز...
انگار گفته بودند:
پرواز!
پرواز!
دکتر قیصر امین پور (دستور زبان عشق)
کرم کتابخوان
گاهی اوقات زندگی با دندانهایش شما را گاز میگیرد.
کرم کتابخوان
همیشه در دنیا احمقهایی وجود دارند و دلیل این امر آن است که یک وقت دنیا خالی از احمق نماند.
کرم کتابخوان
انسانهای خوب، اغلب پیروز میشوند، شجاعت، نهایتاً بر ترس فائق خواهد آمد،
کرم کتابخوان
ــ باخت برای همهٔ ما اتفاق میافتد، حتی برای ماهرترین بازیکنان.
امیررضا
برایش مهم نبود. مهم نبود. اما وقتی به فکر مارجی ثارلو افتاد، برایش اهمیت پیدا کرد. وقتی به فکر مارجی ثارلو افتاد، احساس کرد که میخواهد گریه کند. همانطور که وقتی پرندهای تنها را بر روی یک سیم تلفن میدید و دوست داشت گریه کند. اما چنین نکرد. در عوض به سراغ کتاب اولیور تویست رفته و مشغول مطالعهٔ آن شد.
کرم کتابخوان
در کنار یک گورستان توقف نموده و بر روی دیوار سنگی آن نشست. سپس به جاده خیره شد. احساس آزادی میکرد؛ دیگر هیچکس رئیس او نبود، اما خود نیز در اداره کردن خویش ناتوان بود. او بدون دوست و همراه نمیتوانست خود را کنترل کند. دیگر زندانی نبود، اما کاری برای انجام دادن نداشت.
امیررضا
سرعت، همان چیزی است که چراغ مغز را خاموش کرده و قدرت تفکر را از انسان میگیرد.
امیررضا
تو اصلاً به آموزش اهمیت نمیدهی و ذرهای برای تعلیم من ارزش قائل نیستی. تو فقط میخواهی مرا بکوبی و کاری کنی که احساس حقارت کنم، و در این راه از آزار دادن هر کسی که برای مدتی تو را بازمیدارد مضایقه نمیکنی. این، آن چیزی است که نادرست است. تو حق نداری مرا بزنی وقتی که خودت آن کسی هستی که نادرست عمل میکند.
اِلی
او تمام این دنیا را آمیخته با هراس و دهشت میداند.
امیررضا
وحشت چیست؟ وحشت به ترسی (خوفی) شدید، ناگهانی، همراه با شوک و در برخی موارد همراه با وحشیگری گفته میشود. و اما واژه هراس. هراس یک نوع نگرانی و اضطراب شدید است که در برخی مواقع انسان را به ترس و حتی به وحشت میاندازد اما بهخودیخود، شاید هراس از نظر روحی، مخربتر از ترس و وحشت باشد. هراس آن اضطرابی است که با دلهرهٔ شدید همراه است.
امیررضا
همیشه یک دروغ، دروغ دیگری را به دنبال خود میآورد، و اندکی بعد خود را به سان فردی مییافتی که در جادهای ناآشنا در حال رانندگی است.
امیررضا
ــ مراقب همدیگه باشید.
و آن جمله آخرین سخنی بود که آنها از وی شنیدند.
امیررضا
تنها گذاشتن او بهتر از آن بود که وی را به شخصی بسپارد که قصد آزار رساندن به او را دارد.
امیررضا
ممکن است نظریهٔ احمقانهای باشد، اما آسودگی خیال ما انسانها به تصمیم خود ما بستگی دارد.
امیررضا
آری، او دوست داشت صحبت کند. اگر شخصی واقعاً مایل بود که حرفهای او را شنیده و تنها ذرهای دوستانه با او برخورد کند.
امیررضا
در کنار یک گورستان توقف نموده و بر روی دیوار سنگی آن نشست. سپس به جاده خیره شد. احساس آزادی میکرد؛
امیررضا
هری ترومن یک جمله دارد. میدانی چیست؟»
ــ نه.
ــ او میگوید: اگر تحمل گرما را نداری از آشپزخانه گمشو بیرون.
کرم کتابخوان
«انسان سریع پیر میشود. همهٔ ماجرا در همین یک اصل نهفته است. تو الآن درک نمیکنی که من چه میگویم، اما روزی میرسد که درک خواهی کرد و آن روز خیلی هم دور نیست. آدمی پیر میشود و زمانیکه به عقب نگاه میکند، میبیند که گویی تمام زندگی گذشتهاش همچون خوابی عصرگاهی بوده است. فهمیدی؟»
اِلی
همهٔ انسانها یک بعد تاریک در اعماق خویش دارند که اگر بیدار شده و به آن بها داده شود، بر اثر تاریکی خود، رفته رفته بر نیمهٔ روشن انسان نیز سایه افکنده و از همین جاست که یک انسان، به عاملی وحشتساز مبدل میگردد.
امیررضا
کینگ معتقد است که دنیای امروز به گونهایست که نه تنها بسیاری از انسانها به نیمهٔ تاریک خود اهمیت بیشتری میدهند؛ بلکه اگر انسانی بخواهد که چنین نباشد، دیگران ظرفیت پذیرش بعد روشن وی را نخواهند داشت. از این رو همین انسانهای عادی و همین زندگی و اتفاقات عادی، مایهٔ اصلی ترس را در دنیای امروز فراهم میآورند.
امیررضا
«عاشق نویسندگی و هوادار هوادارانم هستم. مینویسم زیرا که قلم برایم اینگونه نوشته است. مینویسم چون باید بنویسم. مینویسم چراکه نوشتن امانتی است که میبایست آن را بدون کم و کاست به صاحبانش که خوانندگان هستند بازگردانم. هر نویسندهای پس از نوشتن یک کتاب بازنشسته میشود و این بازنشستگی تا زمانی ادامه دارد که ایدهای جدید به ذهنش خطور کند و فکر میکنم زمان بازنشستگی یک نویسندهٔ عاشق و حقیقی همان زمان مرگ اوست.
امیررضا
کاری که من میخواهم با خواننده انجام دهم، آزار دادن اوست. چرا که ما انسانها کسی را که به ما خوبی میکند از یاد میبریم، اما آنکه روزی ما را آزار داده است را تا ابد به یاد خواهیم داشت.
امیررضا
مردم تو را، در مسائل شخصیات تنها نمیگذارند.
امیررضا
مکانی در وجود تمام ما انسانها وجود دارد که در آنجا باریدن باران بسیار محتملتر است، جایی که در آن سایهها همیشه بلند بوده و جنگلها همواره پر است از هیولاهای گوناگون. خوب است که صدایی داشته باشی تا بتوانی به کمک آن صدا، آن مکان تاریک را توصیف کرده و تا حدودی منطقهٔ جغرافیایی آن را مشخص کنی. البته این مطلب به معنای چشم پوشی از آفتاب و نورانیتی که هر روزه در زندگی روزمرهٔ ما وجود دارد- به شرط آنکه ببینیم- نیست.
امیررضا
در ابتدا فکر کردم، که چنین چیزی امکانپذیر نخواهد بود، و میبایست ایدهٔ خود را به سطل آشغالی که در گوشهای از ذهنم نگاهداری میکنم، بفرستم. سطلی که روی آن نوشته شده است: ابتکاراتی جالب، اما غیرممکن.
امیررضا
مرگ مسئلهٔ کوچکی برای یک نویسنده است...
امیررضا
حجم
۲۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۲۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
قیمت:
۲۷۵,۰۰۰
تومان