
بریدههایی از کتاب دختری که به اعماق دریا افتاد
۴٫۲
(۳۷۰)
«تو کی باشی که بخوای امیدهاشون رو قضاوت کنی؟ حداقل اونها امید دارن. تو چی داری؟ شمشیری بُران؛ کلامی پر از نفرت.»
موراکامی کوچک
«دقیقاً انسانها همهشون فکر میکنن که دنیا حول محور اونها میچرخه؛ فکر میکنین رودخونهها مال شمان؛ آسمون، دریا مال شمان. شماها فقط یه بخش کوچیکی از دنیای بینهایت هستین و، اگه نظر من رو بخوای، بخشی هستین که تمام بخشهای دیگه رو به تباهی میکشونه.»
بِه بانو
«پس چرا من رو پشت سرش جا گذاشت؟»
«چون میدونه اونقدر دوستش داری که رهاش کنی.»
Aravir
«دنبال سرنوشت نیفت، مینا. بذار سرنوشت بیفته دنبالت.»
بِه بانو
آیا تو داری دنیا را به گریه میندازی یا دنیاست که تو رو به گریه انداخته؟
River Song
دوستت دارم. منتظرم بمون اونجا که خشکی به دریا میپیونده.
sarahoosh
با مرگ بیگانه نیستم، اما دیدنش هرگز آسانتر نمیشود.
بِه بانو
چرا تمام چیزهایی که دوستشان داریم باید از ما گرفته شود؟ چرا نمیتوانیم آنچه را دوست داریم تاابد زنده و گرم و سالم در دستانمان نگه داریم؟
daisy
«باید خوشحال باشم که روبان از بین رفته و هنوز زندهام. اما عجیبه، مینا، چرا این حس رو دارم؟ من نیازی ندارم نوار قرمز سرنوشت بهم بگه که اگه تو بمیری، من هم میمیرم.»
موراکامی کوچک
«اما من میتونم برات توضیح بدم. مردم تو نه بهخاطر ارادهٔ عظیم خدایان بلکه بهخاطر اعمال وحشیانهٔ خودشونه که دارن زجر میکشن. اونها جنگهایی رو راه میندازن که جنگلها و مزارع رو میسوزونه. خونهایی رو میریزن که رودخونهها و نهرها رو آلوده میکنه. مقصردونستن خدایان مثل مقصردونستن خودِ زمین میمونه. به خودتون بنگرین تا دشمنتون رو پیدا کنین.»
Adrian
گاهی اوقات، تنها راه شنیدهشدن حقیقت از طریق داستانگویی است
ZAHRA
گاهی اوقات آدم خانوادهش رو نه تو همخونهاش، بلکه جای دیگهای پیدا میکنه.»
daisy
انگار دنیا جلوتر رفته و من را پشت سر تنها گذاشته است.
n re
امید حس گیجکنندهای است.
n re
هیچ کار خارقالعادهای هرگز از سرِ منطق و دلیل انجام نمیشود بلکه انجام میشود چون روحت تنها وقتی میتواند نفس بکشد که آن کار را انجام دهی.
n re
خدایان چطور توانستند آدمهایی را تنها بگذارند که دوستشان دارند؟
MoonA
پدربزرگ با دستان پینهبستهاش اشکهایم را از صورتم پاک کرد: «دارم میگم، مینا، که جون تو کل زندگیت دوستت داشته، از روزی که به دنیا اومدی. همیشه هم دوستت خواهد داشت. این هدیهٔ ابدیش به توئه.»
سرم را تکان دادم: «پس چرا من رو پشت سرش جا گذاشت؟»
«چون میدونه اونقدر دوستش داری که رهاش کنی.»
گگاب
چرا تمام چیزهایی که دوستشان داریم باید از ما گرفته شود؟ چرا نمیتوانیم آنچه را دوست داریم تاابد زنده و گرم و سالم در دستانمان نگه داریم؟
bahar
میگوید اعتماد بهدستآوردنی است؛ میگوید اعتمادکردن به کسی به دادن خنجری به او برای زخمیکردن آدم میماند.
n re
«گاهی اوقات آدم خانوادهش رو نه تو همخونهاش، بلکه جای دیگهای پیدا میکنه.»
Sophie
جنگسالارها بر سر زمین میجنگند و بهخاطر خواستههای بیاهمیتشان خون میریزند.
n re
من نیازی ندارم نوار قرمز سرنوشت بهم بگه که اگه تو بمیری، من هم میمیرم.»
ZAHRA
انسانها همهشون فکر میکنن که دنیا حول محور اونها میچرخه؛ فکر میکنین رودخونهها مال شمان؛ آسمون، دریا مال شمان. شماها فقط یه بخش کوچیکی از دنیای بینهایت هستین و، اگه نظر من رو بخوای، بخشی هستین که تمام بخشهای دیگه رو به تباهی میکشونه.»
Sophie
میدانم باید عین قهرمانان قصههای مادربزرگم قوی باشم؛ اما مستأصلم؛ خستهام
n re
«تو قولوقرار الکی میذاری. با یک حرف بهم امید میدی و با حرف بعدی ناامیدم میکنی.»
n re
«شاید دشمنی هستم که میخواد دوست باشه.»
artemis
تنها چیزی که براش مونده بود امیدش بود و در آخر اون هم کافی نبود. کی این کافی میشه؟
بِه بانو
«انسانها موجوداتی دمدمیمزاج و وحشی هستن. چون از مرگ خودشون میترسن، جنگ راه میندازن و تو چند لحظه زمین رو از چیزهایی پاک میکنن که رشدشون سالها طول کشیده بود.»
n re
«اون آرومآروم به یکی وابسته میشه، اما وقتی بشه، وفادارترین دوست میشه؛ شدیداً هوای اونهایی رو داره که براش مهمن.
n re
«گاهی اوقات آدم خانوادهش رو نه تو همخونهاش، بلکه جای دیگهای پیدا میکنه.»
سـارا
حجم
۲۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۲۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۶۸,۰۰۰
تومان