نمیدانم دروغ چگونه میتواند چنین ماهرانه فریب را بیاراید و به شکل حقیقت جلوه دهد.
shogun
بدان که هیچ مردی را با مرد دیگر فرق نیست مگر اینکه کاری برتر از مردم دیگر از او سربزند.
shogun
من بایستی به حکم تجارب ممتد زندگی دانسته باشم که هرگز فرومایه بر سر پیمان خود نمیپاید مگر آنکه وفای به عهد را به سود خود بداند.
shogun
«برای خود زندگی کردن و در غم خود بودن چیزی است که دن کیشوت آن را شرمآور میداند. اگر بتوان چنین گفت: او همیشه بیرون از خود و برای دیگران زندگی میکند. برای برادران خود و برای مبارزه با نیروهایی که دشمن بشرند زندگی میکند.»
معجزه ی سپاسگزاری
روانشناس، برتر از قصهگو است. دن کیشوت همانقدر که قهرمان است کاریکاتور قهرمان نیز هست. مغزش معیوب است اما وجدانش بیدار و ارادهاش نیرومند و نیکوکار است،
سپیده
به علاوه مگر دن لویی پسر یک نجیبزاده اشرافی نیست؟ و حال آن که کلارا دختر یک عامل دیوانی بیش نیست. به هر حال کلارای ساده دل و معصوم تردیدی در احساسات پاک و عشق بیآلایش خود ندارد.
سپیده
میگل دوسر وانتس سآودرا Miguel de Cervantès Saavedra (۱۶۱۶ ـ ۱۵۴۷) در شهر آلکالا Alcala از شهرهای اسپانیا چشم به جهان گشود. پدرش از طبیبان دورهگرد بود که از شهری به شهر دیگر میرفت. میگل خردسال در بیشتر این مسافرتها همراه پدر بود. هرگز به مکتب نرفت و مانند ماکسیم گورکی مدرسه و دانشکدهای جز صحنه اجتماع ندید.
سپیده
جوانی جسور و شمشیرزن بود و به سیر و سفر دلبستگی داشت. در سن بیست و سه سالگی به ایتالیا رفت و سپس به خدمت درقشون پرداخت. هنگامی که بیست و پنج ساله بود (سال ۱۵۷۲) در یک نبرد دریایی شرکت جست و چندین زخم برداشت
سپیده
ببینید با چه شور و حرارت معصومانهای از خود سخن میگوید: «من به عمرم با او حرف نزدهام و با این وصف چنان دوستش میدارم که بی او زندگی بر من حرام است.»
سپیده
دوروته که رنج و غم ایام پختهاش کرده است به او دلداری و قوت قلب میدهد و خاطر جمعش میکند که چون صبح شد یا «کارها» را جور میکند یا آبروی خود را بر سر این کار خواهد ریخت. و دو دختر جوان باز چند ساعتی در صفای سکوت به خواب میروند.
سپیده