بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب روزی که رهایم کردی | طاقچه
تصویر جلد کتاب روزی که رهایم کردی

بریده‌هایی از کتاب روزی که رهایم کردی

نویسنده:النا فرانته
انتشارات:نشر نون
امتیاز:
۳.۴از ۲۰ رأی
۳٫۴
(۲۰)
فکر می‌کنی تنها مردی است که می‌توانی با او خوش باشی. خدا می‌داند چه فضایل قاطعانه‌ای به او نسبت می‌دهی، و در عوض او فقط نی‌ای است که صدای نادرست بیرون می‌دهد. نمی‌دانی واقعاً کیست، خودش هم نمی‌داند.
خورشید
زندگی سبک است، اصلاً نیازی نیست به هیچ‌کس اجازه دهیم آن را برایمان سنگین کند.
میم ___ لام
این زن‌ها احمق‌اند. زنان تحصیل‌کرده، با موقعیت‌های خوب، در دست مردهای بی‌توجهشان مثل یک تکه اثاث بی‌ارزش می‌شکنند.
Mary gholami
"چطور بفهمم حواست پرت است؟" "متوجه می‌شوی. یک آدم حواس‌پرت آدمی است که بوها را حس نمی‌کند، کلمه‌ها را نمی‌شنود، هیچی حس نمی‌کند."
زهرایحیی زاده
از وقت خودم زده بودم و به او داده بودم تا او تواناتر شود. آرزوهای خودم را کنار گذاشته بودم تا با آرزوهای او همراه شوم. با هر بحران ناامیدی‌اش، بحران‌های خودم را کنار گذاشته بودم تا به او برسم. من در لحظه‌های او گم شده بودم، در ساعت‌هایش، تا او تمرکز داشته باشد. به خانه، غذا، بچه‌ها، به تمام امور کسالت‌بار زندگی روزمره، رسیده بودم، در حالی که او لجوجانه از پلکان وجودِ بی‌مزیت ما بالا رفته بود. و حالا مرا ول کرده بود، همه را با خودش برده بود، همهٔ آن ساعت‌ها، تمام آن انرژی‌ها، تمام خستگی‌هایی را که هدیه داده بود، یکهو برای لذت بردن از ثمره‌هایش با یکی دیگر، غریبه‌ای که برای قبول مسئولیت و پرورش و تبدیل او به چیزی که الان شده حتی انگشتش را هم تکان نداده بود.
میم ___ لام
با خجالت ازم پرسید: "خیلی بد بود؟" "آره." "آن شب چه اتفاقی برایت افتاد؟" "واکنشی افراطی داشتم که رویهٔ چیزها را شکافت." "بعد؟" "من افتادم." "بالاخره به کجا رسیدی؟" "هیچ جا. عمقی نبود، پرتگاهی نبود. هیچی نبود."
خورشید
"واقعاً مرا دیگر دوست نداری؟" "آره." "چرا؟ چون بهت دروغ گفتم؟ چون ولت کردم؟ چون رنجاندمت؟" "نه. درست آن موقع که احساس می‌کردم فریب خورده‌ام، رها شده‌ام و تحقیر شده‌ام، خیلی عاشقت بودم، تو را بیشتر از هر لحظهٔ دیگری در زندگی مشترکمان آرزو داشتم." "خب پس؟" "دیگر دوستت ندارم، چون برای توجیه خودت گفتی دچار خلأ احساسی شدی، و حقیقت نداشت." "شده بودم." "نه.
خورشید
کمکش کرده بودم برای امتحان‌های دانشگاه آماده شود، وقتی شهامت حضور در جایی را نداشت، همراهی‌اش کرده بودم، در خیابان‌های شلوغ فوریگروتا ترغیبش کرده بودم، قلبش می‌خواست از سینه بیرون بزند، صدایش را می‌شنیدم، در میان ازدحام دانشجوهای شهر و استان، با صورت رنگ‌پریده‌اش او را در راهروهای دانشگاه پیش می‌راندم. شب‌ها از پی هم بیدار مانده بودم تا مطالب پیچیدهٔ درس‌هایش را تکرار کند. از وقت خودم زده بودم و به او داده بودم تا او تواناتر شود. آرزوهای خودم را کنار گذاشته بودم تا با آرزوهای او همراه شوم. با هر بحران ناامیدی‌اش، بحران‌های خودم را کنار گذاشته بودم تا به او برسم. من در لحظه‌های او گم شده بودم، در ساعت‌هایش، تا او تمرکز داشته باشد.
خورشید
هیچی از آدم‌ها نمی‌دانیم، حتی از آن‌ها که همه چیز را باهاشان شریک می‌شویم.
میم ___ لام
همه چیز تصادفی بود. وقتی دختر جوانی بودم، عاشق ماریو شدم، اما می‌شد عاشق هر کس دیگری شوم. به بدنی می‌رسیم که خدا می‌داند چه معنایی به آن می‌دهیم. گذر طولانی زندگی با هم. فکر می‌کنی تنها مردی است که می‌توانی با او خوش باشی. خدا می‌داند چه فضایل قاطعانه‌ای به او نسبت می‌دهی، و در عوض او فقط نی‌ای است که صدای نادرست بیرون می‌دهد. نمی‌دانی واقعاً کیست، خودش هم نمی‌داند. ما اتفاق هستیم.
میم ___ لام
می‌رفتم کنار پنجره. صدای موج باد را می‌شنیدم که می‌پیچید بین درختان پارک یا تاریکی خاموش شب، به‌زحمت روشن‌شده از نور چراغ‌های خیابان که شاخ‌وبرگ‌ها جواهرهای نورانی‌شان را تیره کرده بود. در این ساعت‌های طولانی، من نگهبان درد بودم، با انبوهی از واژگان مرده مراقب بودم.
میم ___ لام
زمان، زمان، تمام زمان زندگی‌ام را گرفته بود، و فقط برای اینکه با بی‌فکری هواوهوسی آن را دور بریزد. عجب تصمیم ناعادلانه و یک‌طرفه‌ای. از خود راندن گذشته مثل حشرهٔ بدترکیبی که روی دست نشسته باشد. گذشتهٔ من، نه‌فقط مال خودش، به ویرانی رسیده بود. از او می‌خواستم، خواهش می‌کردم مرا کمک کند تا بفهمم آیا دست‌کم آن موقع استحکامی داشته یا نه، و از کی این روند اضمحلال را در پیش گرفته،
مهرناز

حجم

۱۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱۹۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۴,۷۰۰
۷۰%
تومان