- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب مبدأ
- بریدهها

بریدههایی از کتاب مبدأ
۳٫۹
(۴۹)
"آیا واقعاً تولد، شروعم بوده است؟ چرا هستم؟ باید چهکار کنم؟ مقصد کجاست؟ " سؤالاتی که هیچگاه ذهنم را رها نکردند!
🐺😎🙂
. در مکان و زمان سفر میکردم. دو روز در این حالت بودم. تمرکز! تمرکز! بالاخره متوجه شدم میان دو بعد ماده و غیرماده معلق هستم. کشف بسیار جدیدی بود و باید آن را ثبت میکردیم.
تازه متوجه شدم ما بااینهمه پیشرفتی که کردیم از عالم ماده هیچچیز نمیدانیم و تنها توانستهایم گوشهای از علم را ببینیم! ما چقدر ضعیف و کوچک بودیم! من بعد غیر ماده را درک کردم! من قبل از اینکه بمیرم مردم!
r.k(Roma :)
مطمئن هستم هدف ابدیت برای همه یکی است. مطمئن هستم مقصد یکی است. مطمئن هستم مقصد ما همان مبدأ ماست!
mahdi
روزگار همیشه نقاط ضعف را میداند و ادعا را از حقیقت تشخیص میدهد
dariush
از آن به بعد دیگر نمیخندیدم و شادی نمیکردم تا روزگار شادیم را به بدبختی و غم تبدیل نکند. البته از چیزی هم ناراحت نمیشدم، چون دنیا را سیاه و بد میدیدم و ناراحتی و غم را لازمه آن.
رفتنی
بعد غیرمادیام در آرامش مطلق است انگار میداند که جای خوبی میرود. انگار از بدنم راضی است.
mahdi
به آنها میگفتم ناامیدی وقتی بدانیم اوواش بر همهچیز تسلط دارد و حواسش به ماست دیگر معنی ندارد. اما عدهی زیادی نمیتوانستند باور کنند! آنها را کاملاً میفهمیدم و میدانستم باید اتفاقاتی برایشان بیفتد و تجربیاتی کسب کنند تا بتوانند وجود اوواش را قبول کنند.
ziba.sh
نمیدانم چه اتفاقی افتاد اما غرورم را کنار گذاشتم و در مکالمات آن شب عاشقش شدم. نامش یامینای بود.
بهترین روزهای زندگیام روزهای عاشقی بود.
Amir ali
"آیا واقعاً تولد، شروعم بوده است؟ چرا هستم؟ باید چهکار کنم؟ مقصد کجاست؟ " سؤالاتی که هیچگاه ذهنم را رها نکردند!
کولر
جنگ که طولانیتر شد، بشر فنّاوریهای جدیدتری را وارد بازی میکرد، آنها به هر قیمتی میخواستند برنده باشند. لذا تقلب را آغاز کردند و قوانین و توافقها را زیر پا گذاشتند. آنجا متوجه شدم انسانها بزرگ نشده بودند، همان بچههایی بودند که بازی میکردند، فقط بازیهایشان بزرگتر و خطرناکتر شده بود.
nu_amin_mi
بالاخره متوجه شدم سختی فقط باعث میشد بعد غیرمادی ضعیف نشود اما قدرتی به او نمیداد. فهمیدم راز قدرت روح تفاوت عمل با عمل حیوانات بود. راز قدرت غیرماده در ماده و جسم بود!
mahdi
روزگار همیشه نقاط ضعف را میداند و ادعا را از حقیقت تشخیص میدهد.
ziba.sh
"تاریخی که گذشت نشاندهنده آن بود که بشر پیچیدهتر از آن است که بتوان تواناییهای او را تنها در منطق و هوش و توانایی حل معادلات و مشکلات دانست. بشر چیزی فراتر از آن است که بتوان آن را با دستگاههای متفکر پیشرفته مقایسه کرد. بشر نیروهای خارقالعادهای دارد که مرز ممکن را میشکافد و هزاران سال است که بقای خود را با چنین اعمالی تضمین کرده است. روباتهای امروزی هرچقدر هم هوشمند شوند و هرچقدر هم قدرت تفکر آنها به انسان نزدیک شود نباید و نمیتوانند جای انسانها را بگیرند
ziba.sh
باوجود تمام پیشرفتها و تمام شناختی که از فیزیک انسان داریم و تمامی انسان را میتوانیم شبیهسازی کنیم اما نمیدانیم حس چیست؟ نمیتوانیم جلو مرگ را بگیریم. نمیدانیم چرا ناراحتی در بدن غده سرطانی ایجاد میکند. فکر نکنم بشر قرار باشه به این جوابها برسه
- من ثابت میکنم میتونه!
- متأسفانه تو دنیا رو منطق و ریاضی و دلیل میبینی. دنیا رو ماشین میبینی و دنبال اجزاش هستی. اما من با انسانها سروکار دارم، من درس این کار رو خوندم. من بهت بهجرئت میگم پیچیدگی انسانها مربوط به چیزهایی نیست که میبینیم.
ziba.sh
فقط سرسخت باش و شروع کن!
yeganeh
تا به آن زمان برای خودم بودم اما بعدازآن برای او.
yeganeh
دنیا در تمام زمینهها پیشرفت کرده بود جز اخلاقیات
nu_amin_mi
طی همین جلسات متوجه شدم همه ما اینچنین هستیم و اوواش به دنبال راحتی و خوشی ما نیست و به دنبال این است که خود را به ما نشان دهد و ما را متوجه خودش کند. اما نمیدانستم چرا!
ziba.sh
اما جنگ که طولانیتر شد، بشر فنّاوریهای جدیدتری را وارد بازی میکرد، آنها به هر قیمتی میخواستند برنده باشند. لذا تقلب را آغاز کردند و قوانین و توافقها را زیر پا گذاشتند. آنجا متوجه شدم انسانها بزرگ نشده بودند، همان بچههایی بودند که بازی میکردند، فقط بازیهایشان بزرگتر و خطرناکتر شده بود.
ziba.sh
از آن به بعد دیگر نمیخندیدم و شادی نمیکردم تا روزگار شادیم را به بدبختی و غم تبدیل نکند. البته از چیزی هم ناراحت نمیشدم، چون دنیا را سیاه و بد میدیدم و ناراحتی و غم را لازمه آن
مژده
بهترین روزهای زندگیام روزهای عاشقی بود. دنیا عوض شده بود، تا به آن زمان برای خودم بودم اما بعدازآن برای او. لحظاتم با او خوش بود و روز و شب با او معنی میگرفت.
nu_amin_mi
به هر مسئله بدی که نگاه میکردم یک جنبه خوب در آن میدیدم.
nu_amin_mi
میدانم مسیر ابدیت ادامه دارد.
کاربر ۵۸۲۰۸۹۱
دین برای گونه انسان است و ربطی به زمان ندارد. اما آنها دین را برای انسانهای گذشته میدانند. آنها میگویند دلیل بیاور و من هم دلیل میآورم، اما دلایلم غیرمادی هستند. نهایتاً میتوانم هاله و تحقیقاتم را برای آنها توضیح دهم اما با وجود اینکه باور میکنند، قبول نمیکنند.
کاربر ۵۸۲۰۸۹۱
. تمام وجودم پر شد از این فکر که باید به زمین بروم. باید پروژه را رها کنم و یافتههایم را به مردم زمین ارائهکنم. باید آنها را از رفاه و مادیات رها میکردم. همان لحظه آینده را دیدم!
آیندهی بسیار سخت بود! مقاومت مردم را دیدم! تهمتها و از دست دادن همهچیز را دیدم! اما انتخابم همین بود. تصمیمم را گرفته بودم. به زمین برگشتم تا آیندهای سخت را به حقیقت بپیوندم!
کاربر ۵۸۲۰۸۹۱
حجم
۱۰۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه
حجم
۱۰۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه
قیمت:
رایگان