بریدههایی از کتاب خنده خورشید، اشک ماه
۴٫۲
(۹)
بخشی از سفرنامهٔ لیدی مارگارت ولینگتون، باستانشناس و عضو امپریال کالج لندن:
… از بدو ورود به این خاک، جادوی خاصی را احساس کردم که همچون شعر و افسانه وجودم را انباشت. این سرزمین باستانی در هالهای از ابهام و ویرانیِ حاصل از هجومِ یونانیان و اعراب و مغولان فرورفته که هربار بر آن تاختهاند، ویرانتر از قبل بر جایش گذاشتهاند. بیابانهای بیپایان، کوههای خاکستری پُربرف، دشتهای پوشیده از شقایق یا گلهای زرد، غروبهای حیرتانگیزش در کویر، از شاه و رعیت تا تاجر و قاطرچی را به فیلسوف و شاعر مبدل کرده است.
حسین احمدی
بعضیها هم بر اثر اصابت گلولهٔ توپ لتوپار شده بودند و اعضایشان مفقود بود. اینها را باید خودش غسل میداد. کارِ کسی دیگر نبود. سریع و فرز. به گریهوزاریها توجهی نداشت. جای این کارها نبود. چه فایده؟ از اولِ این کار هم گریهوزاری را گذاشت دمدرِ قبرستان و آمد تو: آدم یک روز به دنیا میآید و یک روز هم باید برود. بیشکوشبهه. در هر چیزِ این دنیا میشود شک کرد الّا مُردن. جماعت انگار این قضیه را نمیدانستند یا باورشان نمیشد. برای همین مُردن اینقدر برایشان سخت بود. با اینهمه فلاکت و عذابِ زندگی باز هم دم رفتن وحشت میگرفتشان و چسناله میکردند برای خودشان و دیگران. دل بستن، بله، موجب همهٔ اینها دل بستن به جیفهٔ دنیا و اهلش است. یکی از خریتهای آدمیزاده این است که دل ببندد و بعد بنشیند و برایش زار بزند.
حسین احمدی
شاه فهمیده بود که اوضاع خراب است. داده بود مجلس را به توپ ببندند، انجمنها را قلعوقمع کنند، کلی آدم را طناب بیندازند، بدتر شده بود. با سرنیزه فقط میشود جلو رفت، نمیشود به آن تکیه کرد. نفسی کشید. این را یک فیلسوف پدرسگ فرانسوی گفته بود. درست گفته بود. آدم که نمیتواند تا ابد با سرنیزه برود و برود و برود و نفس هم تازه نکند.
حسین احمدی
اوضاع از مهار آنها خارج شده بود، بس که این ملت زیرک و پیچیده بودند، بس که واکنشهایشان ناگهانی بود. سالها مثل یک برکهٔ مُرده به نظر میآمدند، بعد یکباره مبدل میشدند به آبفشانی پُرخروش.
حسین احمدی
حجم
۳۰۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۳۰۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰۵۰%
تومان