بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مالون می‌میرد | طاقچه
۳٫۴
(۲۰)
آدم کودن به ندرت تنها می‌ماند.
شاپور
هيچ‌چيز واقعی‌تر از هيچ نيست
شاپور
اگر حقيقت را بخواهيد، به‌نظر نمی‌رسد که خداوند برای کارهايی که انجام می‌دهد، يا کارهايی که از انجامشان صرف‌نظر می‌کند، نيازی به دليل داشته باشد، درست مثل مخلوقاتش، مگر نه؟
شاپور
مسئله اين است که لحظه‌ای فرا می‌رسد که آدم از همه‌چيز دست می‌کشد، چون عاقلانه‌ترين کار همين است، نااميد و سرخورده، اما نه تا به آن‌جا که آدم رشته همه کارهای انجام داده‌اش را پنبه کند.
شاپور
چراغ پرنور ضروری نيست، برای زندگی کردن در غرابت و شگفتی، شمعی قلمی کافی است، به شرطِ آن‌که صادقانه بسوزد.
نسا
افسوس می‌خورد از اين‌که از ولوله و بلوای درونِ سرش هيچ معنايی درنمی‌يافت، طوفانی از ترديدها، خواسته‌ها، خيال‌ها و هراس‌ها.
peyman
می‌گويم زندگی کردن، بی‌آن‌که معنا و مفهومش را بدانم. من سعی کردم زندگی کنم، بی‌آن‌که بدانم برای چه سعی می‌کنم. در نهايت، شايد بی‌آن‌که خودم بدانم، زندگی نيز کرده باشم. نمی‌دانم چرا در مورد اين مسائل حرف می‌زنم.
peyman
بهترين راه برای دفعِ توجهِ ديگران و بی‌نام و نشان ماندن، همين دراز کشيدن و حرکت نکردن است.
پویا پانا
لحظه‌ای فرا می‌رسد که آدم از همه‌چيز دست می‌کشد، چون عاقلانه‌ترين کار همين است
پویا پانا
شاهد مُردنم نخواهم بود، و اين همه‌چيز را خراب می‌کند.
هرمس
آدم کودن به ندرت تنها می‌ماند.
پویا پانا
شايد در موردشان بد قضاوت کرده‌ام، اما گمان نکنم، چون اساسا قضاوتی در موردشان نکرده‌ام. تنها چيزی که حال می‌خواهم، اين است که برای آخرين بار تلاش کنم تا بفهمم، تا در آستانه فهمِ اين واقعيت قرار بگيرم که چطور ممکن است چنين موجوداتی وجود داشته باشند. نه، مسئله فهميدن نيست. پس مسئله چيست؟ نمی‌دانم. اما ادامه می‌دهم، هرچند به اشتباه.
peyman
می‌توان گفت کسی که به اندازه کافی صبر کرده باشد، می‌تواند تا ابد نيز همچنان صبر کند و منتظر بماند. و سرانجام ساعتی فراخواهد رسيد که ديگر هيچ اتفاقی رخ نخواهد داد و هيچ‌کسِ ديگری از راه نخواهد رسيد و همه‌چيز به پايان خواهد رسيد، جُز انتظارِ عبث.
پویا پانا
مسئله مهم خوردن و دفع کردن است. ظرف غذا و ظرف مدفوع، ظرف غذا و ظرف مدفوع، اين‌ها دو نهايتِ مقابل يکديگرند.
peyman
اگر می‌فهميد که برای مجازات شدن، گناه کردن ضروری است، بی‌ترديد حيرت می‌کرد، يعنی آن ياد و خاطره هردم رنج‌زاتر کافی نبود، خاطره اين‌که رضايت داده و پذيرفته بود که ابتدا در درون وجود مادرش زندگی و بعد او را رها کند؟ و اين‌بار نيز نمی‌توانست اين مسئله را به‌عنوان گناهی واقعی از جانب خود بپذيرد، بلکه اين مورد را نيز تاوانی ديگر می‌دانست که در مورد او بی‌نتيجه مانده بود، تاوانی که به‌جای پاک کردنِ پلشتی گناهش، او را به مراتب بيش از پيش غرق گناه کرده بود. و راستش مفاهيم گناه و مجازات در ذهنش به‌هم آميخته و ملغمه‌ای درهم جوش پديد آورده بود
zbabaxni
می‌گويم زندگی کردن، بی‌آن‌که معنا و مفهومش را بدانم. من سعی کردم زندگی کنم، بی‌آن‌که بدانم برای چه سعی می‌کنم. در نهايت، شايد بی‌آن‌که خودم بدانم، زندگی نيز کرده باشم.
Trauma
اين جملات از عمق گودال بَرمی‌آيند و تا وقتی که انسان را به کامِ تاريکی اين گودال فرو نکشند پايان نخواهند گرفت.
محمد رضا مددی
البته کمی تاريکی و ابهام به خودی‌خود چيزی نيست. ديگر به آن فکر نمی‌کنيد و راهتان را پی می‌گيريد. اما من می‌دانم تاريکی چيست، رفته‌رفته پررنگ‌تر می‌شود، متراکم می‌شود، و بعد ناگهان منفجر می‌شود و همه‌چيز را در خود غرق می‌کند.
nastar-esm
چراغ پرنور ضروری نيست، برای زندگی کردن در غرابت و شگفتی، شمعی قلمی کافی است، به شرطِ آن‌که صادقانه بسوزد.
پویا پانا
و تاريکی آخرين ذرات نور و روشنايی روی چهره‌اش را ليس می‌زد و پاک می‌کرد.
Fatemeh7
چراغ پرنور ضروری نيست، برای زندگی کردن در غرابت و شگفتی، شمعی قلمی کافی است، به شرطِ آن‌که صادقانه بسوزد.
کاربر ۳۹۴۴۹۵۴
زندگی کن و ابداع کن. من سعی کرده‌ام. بايد سعی می‌کردم. ابداع. کلمه مناسب اين نيست. زندگی کردن هم نيست. اهميتی ندارد. من سعی‌ام را کرده‌ام. در حالی‌که حيوانِ وحشی شور و شوق در درونم اين‌سو و آن‌سو می‌رود، می‌غرد و از گرسنگی رنج می‌برد و می‌دَرَد. من سعی‌ام را کرده‌ام؛ و به تنهايی، پنهانی و در خفا، نقش دلقک را بازی کرده‌ام، تنها، ساعت‌های متمادی، بی‌حرکت، اغلب ايستاده، مسحور، نالان. درست است، ناله.
farnooshhp
عادت نداشتم مقصدم را بدانم، اما می‌دانستم که در نهايت به آن‌جا می‌رسم، می‌دانستم که آن جاده طولانی و بُن‌بَست به‌هرحال جايی به پايان می‌رسد.
nastar-esm
حواسم به تمامی به خودم معطوف شده است، خودم. تاريک و خاموش و کپک‌زده، من طعمه خوبی برايشان نيستم. من از هرگونه صدای جريان خون و تنفس به دورَم، محبوس. از رنج‌هايم هيچ نخواهم گفت. کز کرده و قوز شده در اعماق اين رنج و دردها هيچ‌چيز را احساس نمی‌کنم. همان‌جا خواهم مُرد، پنهان و بدونِ آگاهی گوشت و پوستِ خرفتم؛ يعنی همان چيزی که در ظاهر به چشم می‌آيد، همان چيزی که فرياد برمی‌آورد و پژمرده می‌شود، کالبدِ بی‌شعور و ناآگاهم. جايی در اعماق اين بلوا و هنگامه، انديشه‌ام در تقلا و تکاپوست، در مسيری کاملاً نادرست انديشه‌ام نيز در جستجوی من است، مثل هميشه، آن‌هم درست در جايی‌که هيچ نشانی از من نخواهد يافت. انديشه و افکارم نيز نمی‌توانند آرام و قرار بگيرند. بگذار خشمشان، خشم کورشان را سرِ ديگران خالی کنند و مرا به‌حال خودم بگذارند. شرايط کنونی‌ام بيش و کم همين است که گفتم.
rayehe
مسائلی هست که درک نمی‌کنم. اما چيزی وجود ندارد که معنايی داشته باشد. می‌توانم ادامه بدهم.
پویا پانا
چراغ پرنور ضروری نيست، برای زندگی کردن در غرابت و شگفتی، شمعی قلمی کافی است، به شرطِ آن‌که صادقانه بسوزد
mahdinrz
من سعی کردم زندگی کنم، بی‌آن‌که بدانم برای چه سعی می‌کنم. در نهايت، شايد بی‌آن‌که خودم بدانم، زندگی نيز کرده باشم. نمی‌دانم چرا در مورد اين مسائل حرف می‌زنم. آه، بله، برای تسکين ملال و دلزدگی. زندگی کردن و ايجاد انگيزه برای زندگی. متهم کردن واژه‌ها هيچ فايده‌ای ندارد، واژه‌ها از معانی‌ای که به ذهن متبادر می‌کنند، بی‌ارزش‌تر نيستند. بعد از شکست و ناکامی بزرگ، آرامش، فراغت، دوباره شروع کردم، سعی کردن و زندگی کردن، ايجاد انگيزه برای زندگی کردن، تبديل شدن به کسی ديگر، در وجود خودم، در وجود ديگری.
☆Nostalgia☆
خودم را هشتاد و اندی ساله می‌دانم، اما نمی‌توانم حرفم را ثابت کنم. شايد پنجاه و اندی ساله يا چهل و اندی ساله باشم. از آخرين باری که آن‌ها را حساب کردم انگار قرن‌های متمادی می‌گذرد، منظورم سال‌های عمرم است. سال تولدم را می‌دانم، آن تاريخ را فراموش نکرده‌ام، اما نمی‌دانم حالا چند ساله شده‌ام.
zbabaxni

حجم

۱۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان