به جیابانگو فرستاده شدم. تا ماهها اصلاً نمیخواستم باور کنم آنجا هستم. مردانی که تنها جرمشان انتقاد کردن بود، جوی میکَندند و تلف میشدند. خانوادههایشان فرسنگها دورتر با خفت زندگی میکردند. فرزندانشان در مدرسه تحقیر یا به کلی اخراج میشدند. خانههایشان را مصادره و اموالشان را دربوداغون میکردند و همسرانشان مجبور میشدند گدایی کنند، توالتهای عمومی را تخلیه و شوهرانشان را تقبیح کنند. میتوانستیم هر چقدر میخواهیم اعتراض کنیم، اما بیفایده بود. نگهبانها میگفتند ما خوششانسیم، نه فقط اعدام نشدیم، بلکه سقفی بالای سر و کفشی به پا داشتیم.
ایران آزاد
اسپارو به او گفته بود وقتی پروکفیف در ۱۹۵۳ مُرد، دیگر گلی برای او نبود، چون تمام گلهای شهر را برای خاکسپاری استالین جمع کرده بودند که چند روز زودتر مُرده بود. مردم ناچار شدند به گلهای کاغذی بسنده کنند. اسپارو این را از رهبر ارکستر، لی دِلون، شنیده بود که آن زمان در مسکو درس میخواند. به خاطر برگزاری باشکوه مراسم خاکسپاری استالین، نوازندهای در دسترس نبود که برای پروکفیف بنوازد و برای همین خانوادهاش صفحه مارش خاکسپاری رومئو و ژولیت را پخش کردند. ۱۱۵ صفحهٔ اول روزنامه تکریمِ استالین بود؛ در صفحهٔ ۱۱۶ خبر کوتاه مرگ آهنگساز بزرگ آمده بود.
ایران آزاد