«مثه یه ابزار تو یه مغازه میمونه. شما یه ابزاری میخرین و به اون علاقهمند میشین چون فکر میکنین چیز مفید و جذابییه، اما ناگهان ابزارهای جدیدتر و بهتری تو مغازهها میبینین. مدلهای جدیدتر.»
zahra
«اگه ادوارد مرده بود، مراسم تشییعی انجام میشد و اونموقع هیچوقت خوبیهاش رو فراموش نمیکردم. اما اگه همسر دیگهیی داشته باشه، نمیتونم این کار رو بکنم.»
zahra
این واقعیتی است که با آن زندگی میکنی، نیمی از وجودت میخواهد که آن را فراموش کند و نیمِ دیگر احساس میکند که نمیتواند.
zahra
ازدواج یک ریسک حسابنشده است.
zahra
«ترس بدتر از واقعیته خانم ریتچی. من بیشتر از این نمیتونم با این ترس زندگی کنم.»
کاربر ۲۴۵۳۸۲۸