هیچکس نیست که گناههای خودش را نشناسد.
eli havashi
گوگول در اینجا نیز نوآوری به خرج میدهد: هنگام برشماری نابسامانیها حتی به رفع یک مشکل یا عیب جدی اشاره نمیشود و همه تذکرات و تدابیر جنبه کاملاً سطحی و ظاهری دارند.
eli havashi
اهالی شهر خیالم را ناراحت میکنند. میگویند من جانشان را به لبشان رساندهام، ولی خدا شاهد است اگر چیزی هم ازشان گرفته باشم بدون هیچ کینه و دلخوری بوده.
eli havashi
خود را با این قاعده ساده همه اشخاص حقیر تبرئه میکند: «من نه اولین نفر هستم و نه آخرین نفر. همه همین کار را میکنند.»
eli havashi
در زندگی، باید خوشبخت بود و برای این امر، باید پول داشت و مقام، و برای به دست آوردن آنها: رشوهگیری، دستبرد به خزانه، اظهار چاپلوسی و حقارت در برابر مقامات و اشراف و توانگران، مردمآزاری و خشونت حیوانی در برابر زیردستان. [...] او میداند که روشهایش برای دستیابی به این اهداف در برابر خداوند گناه شمرده میشوند، ولی دانستن او انتزاعی است؛ دانستنش با سر است و نه با قلب.
eli havashi