
بریدههایی از کتاب آخرین بازمانده
۴٫۲
(۱۳)
"چرا میخوای من رو بکشی؟!"
ونرانیص خندید: "چون قدرتش رو دارم."
احمد رضا
شهر رایان به شکل وحشتناکی با دیروزش متفاوت شده بود، دیگر نه آن صداهای نمایانگر شادی به گوش میرسیدند و نه آن همهمههای شلوغ بازاری، دیگر حتی خندهای بیرمقانه هم در آن ویرانهسرا شنیده نمیشد.
احمد رضا
پیرمرد خندید و پاسخ داد: "مگه زهر تلخه؟!، به گمونم آدمهایی که میخوان خودکشی کنند دیگه اونقدرا هم احمق نباشند که دقایق آخر عمرشون رو با دهان تلخ سپری کنند، ترجیحا یه چیز شیرین باید بخورند."
احمد رضا
تاریخ طولانی صلح، بقای ابدی اون رو ثابت نمیکنه، همیشه برتری قدرت تضمین کنندهٔ صلح بوده و هست.
احمد رضا
نسیم روح افزایی وزید، کمی از بوی خون و ترس را کاست و همراه با خودش برد. شیر طلایی که اسیر پرچم گروه شده بود در جریان باد دوید اما خیلی زود خسته شد و آرام گرفت.
احمد رضا
مرغ و خروسها برای چندین دانه چنان بالبال میزدند که اگر برای پرواز چنین میکردند حتما به آرزویشان میرسیدند.
احمد رضا
"همهٔ قوانین روی هم هیچ ارزشی ندارند، فقط چند کاغذ باطله هستند، اونها به وجود اومدن تا ما رو از لحظات خوش محروم کنند."
احمد رضا
گونگالها که فرصتی برای جاخالی دادن و یا فرار نداشتند، به زیبایی رقصیدند، سوختند و خاکستر شدند اما آوازشان نخراشیده بود.
احمد رضا
شما آدمها مثل یه تومور سرطانی برای دنیا هستید
احمد رضا
هر جایی خدای خودش و دین خودش رو داره
احمد رضا
انسانها به علت نقصها و یا ویژگیهایی که در وجودشون دارند هر کس بینش خاص خودش رو داره و این تفاوت بینشها باعث شده که هر کدام از آنها تنها ذرهای متفاوت از دریای وجود خدا رو حس کنند، یه بخشنده، خدا رو بخشنده میبینه، همونطوری که یه آدم بخیل، خدا رو سختگیر میشناسه، برای همین ادیان بر اساس اون قطرههای مختلفی که درک شده از یکدیگر جدا میشن و گاهی دشمن هم
احمد رضا
اعتماد به دیگران نقطهٔ ضعف هر انسان بزرگ و سخاوتمندی هست، تو وقتی به کسی اعتماد میکنی یعنی به اون اجازه میدی که به تو ضربه بزنه
احمد رضا
بعضی از سختیها باعث پیشرفت آدم میشه، بعضی از سختیها باعث نابودی آدم میشه و بعضیها هم هیچ تاثیری ندارند،
احمد رضا
لبخند پاد تمام زندگی آتوسا بود
احمد رضا
پدرم یه حرف زیبا داشت، او میگفت به جای اینکه اسیر خاطراتت بشی از آنها درس بگیر، تجربه بیاموز و در زندگی امروز و فردات، اونها رو به کار بگیر
احمد رضا
تو گریه کنی من میمیرم
احمد رضا
رایان با خونسردی دستانش را در پشت سرش گره زد و روی سنگی که بر آن نشسته بود خوابید، او به آسمان نگاه کرد.
ماه در آن شب بسیار زیبا شده بود، قرصِ قرص بود. رایان به ستارهها هم نگاهی انداخت، ستارگانی که با بیحیایی به ماه چشمک میزدند، چه چیزی میتوانست باعث شود که ماه کمترین اهمیتی به آن ستارهها بدهد، آن هم زمانی که خورشید را در پشت کوهها داشت.
احمد رضا
با مرگ تو آخرین بازماندهٔ شهر رایان هم خواهد مرد و حتی گروه ماه تیره هم به افسانهها خواهد پیوست، تو و گروهت ذرهذره و برای همیشه از خاطر مردم حذف میشید، عاقل باش رایان."
احمد رضا
دوست داری بمان
دوست داری برو
من با خیالی که از تو ساختهام،
زندگی خواهم کرد.
احمد رضا
حجم
۴۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۷ صفحه
حجم
۴۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۷ صفحه
قیمت:
رایگان