بریدههایی از کتاب شکسپیر و شرکا
۴٫۲
(۳۴)
«در تمام دنیا هیچ شیوهٔ زندگیای بهتر از این وجود ندارد که پیاده در قصر دنیا سیاحت کنی، راه بروی، برقصی، آواز بخوانی، و بخوانی؛ کتاب زندگی را بخوانی.»
کاربر ۷۰۸۵۸۷۱
مجبور بودم با میخ و چکش کمربندم را چند تا سوراخ تازه بکنم تا شلوارم نیفتد. هرچند سعی داشتیم خودمان را قانع کنیم که زندگی فقیرانهٔ هنرمندی در پاریس خیلی هم رمانتیک است، ولی وقتی کارت بانک آدم دیگر کار نمیکند، نادیده گرفتن دلهرهای که در وجود آدم رخنه میکند کار سختی است.
عباس
زندگی اثری در حال تکمیل است.
matin
سری تکان داد تا به من قوت قلب بدهد.
sara
«نمیدونم معنی همهٔ اینا چیه. هیچکی جوابارو نداره. از آدمایی که تظاهر میکنن جوابا رو دارن بدم میآد. زندگی فقط نتیجهٔ رقص مولکولهاس.»
عباس
معلوم بود که باید کاری برای آینده میکردم، اما این کار باید واقعبینانه و با دقت انجام میشد. فرار کرده بودم، سریع هم فرار کرده بودم، چون نمیخواستم به افتضاحی که پشت سرم بهجا گذاشته بودم نگاه کنم. هیچ برنامهای نداشتم، تنها این ایدهٔ سرسری را داشتم که باید زندگیام را مرور کنم و سعی کنم بفهمم چهطور از چنین نقطهٔ تاریکی سردرآورده بودم.
کاربر ۷۰۸۵۸۷۱
انگشتش را آرام به شقیقهاش زد و به آرامی گفت: «باید ذهنت رو تربیت کنی.»
R.Khabazian
شهر زادگاه من پایتختی اداری است، از آن جور جاهایی که مردم تَرکش میکنند تا به تورنتو یا مونترال بروند، یا اگر که عطش بیشتری دارند به نیویورک، لسآنجلس، یا لندن. اینگونه مهاجرتها تنها معدودی از آنهایی را که شور و شعفی سیریناپذیر برای زندگی و خوشبینیای غیرقابل توضیح نسبت به آینده دارند به جا میگذارد. آنچه باقی میماند حس دائمی رضایت دادن به چیزی غیرایدهآل است. همانطور که هیچکس وقتی بچه است آرزو نمیکند کارمند مسئول پرداخت حقوق در یک شرکت نرمافزاری شود، هیچکس هم هرگز آرزو نمیکند در شهر من زندگی کند.
حمیدرضا
«به مردم فقیر نگاه کنید، به مادرانی که دست تنها فرزندانشان را بزرگ میکنند، به زندانیان. اینها معیار تمدن هستند.»
پویا پانا
کمونیسم واقعی هیچوقت در دنیا وجود نداشته است. استالین شیادی وحشی بود و ایدهآلیسم کاسترو که زمانی زیبا بود تحتتأثیر عشقش به قدرت فاسد شده بود.
پویا پانا
لندن همهاش عجله بود و پول، مثل نیویورک و تورونتو، و همه وقتی با تو صحبت میکردند نگاهشان ورای تو بود، تا نشان دهند جای دیگری هست که ترجیح میدهند آنجا باشند. مردم قهوهشان را در حالی مینوشیدند که با گامهای سریع راه میرفتند
پویا پانا
چهقدر خوششانس بودهام که آن روز یکشنبهٔ بارانی در ماه ژانویه شکسپیر و شرکا را پیدا کردم.
پویا پانا
من به خاطر عشق به اینجا آمدهام و این تصمیمی است که هرگز تأسفش را نخواهم خورد.
پویا پانا
جرج به این نتیجه رسیده بود که پول بزرگترین بردهدار است و عقیده داشت با کم کردن وابستگی به آن، میتوان از سلطهٔ این دنیای خفقانآور کم کرد.
عباس
من همینام. همیشه نیتم خیر است، اما هیچوقت قدم کافی برنمیدارم.
matin
و ما که همه سرمان گرم شده بود، شروع به خواندن آهنگ رسمی شکسپیر و شرکا کردیم.
در شبی سرد و بارانی
اگر سری به پاریس زدید
و به مغازهٔ شکسپیر رسیدید
میتواند جای دلنشینی باشد
چرا که شکسپیر شعاری دارد
شعاری دوستانه و خردمندانه
با غریبهها نامهربان نباشید
مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل
ایران آزاد
با صدایی آرام به ما گفت: «فکر نمیکنم هیچوقت بفهمم زندگی طبیعی یعنی چی.»
Gisoo
«در تمام دنیا هیچ شیوهٔ زندگیای بهتر از این وجود ندارد که پیاده در قصر دنیا سیاحت کنی، راه بروی، برقصی، آواز بخوانی، و بخوانی؛ کتاب زندگی را بخوانی.»
پویا پانا
«خدا واقعاً وجود ندارد بلکه فقط ضرورتی است که آدمها خودشان ابداعش کردهاند»،
پویا پانا
این کدئینهای ارزان همه و همه آرامبخشهای ارزان و شیرینیاند برای مهارکردن ملتی که به انقلابی بودن شهرت دارد.
پویا پانا
امید زیباترین مادهٔ مخدر است.
پویا پانا
پول بزرگترین بردهدار است و عقیده داشت با کم کردن وابستگی به آن، میتوان از سلطهٔ این دنیای خفقانآور کم کرد.
پویا پانا
«مردم همه بهم میگن خیلی کار میکنن، میگن نیاز دارن بیشتر پول در بیارن. که چی بشه؟ چرا با کمترین چیزهای ممکن زندگی نکنیم و به جاش وقتمون رو با خانوادهمون بگذرونیم، یا تولستوی بخونیم، یا کتابفروشیمون رو بگردونیم؟ به هیچوجه قابل درک نیست.»
پویا پانا
سرمست از الکل، سرمست از پاریس، و سرمست از زندگیهای به ناگاه تازهمان، احساس میکردیم بهترین دوستان دنیا هستیم. و این چنین بود که شروع کردیم به گفتن داستان زندگیهایمان.
پویا پانا
«آیا (کمونیستها) همان کسانی نیستند که هیچوقت در هیچ کجای دنیا موفق نشدهاند؟ آیا آنها دربهدرهای جامعه نیستند؟ یک خصوصیت ذات بشر هست که کارل مارکس آن را نادیده میگیرد و آن همانا طمع قدرت است.»
پویا پانا
بعدازظهری که پاریس را به مقصد نیویورک ترک کرد، مرا بوسید و یادداشتی مچاله دستم داد. در یادداشت نوشته بود: «مرد درونم زن درونت را دوست دارد» و من بیشتر عاشقش شدم.
erfan._.teikst
مکافات این کارها آخرش گریبانگیرمون میشه. فقط به وحشیگریهایی که ما انگلیسیها مسئولشون هستیم یه نگاهی بنداز. ما عملاً راه افتادیم دور دنیا، به ناموس مردم تجاوز کردیم، کشتیم، و غنایم به دست آمده رو به اسکس برگردوندیم.
R.Khabazian
لوک اعتراف کرد که او هم مشکوک است و فکر میکند سیمون شاعر نیاز دارد یکی او را یک هل حسابی بدهد تا از این روزمرگیاش دست بردارد.
Gisoo
وقتی زمان باز کردن مغازه رسید و شروع کردیم به بیرون بردن کارتنهای کتاب و خوشآمدگویی به نخستین مشتریهای روز، باز از اعتماد جرج به خوبی ذاتی آدمها شوکه بودم. ما یک سری آدم کاملا غریبه بودیم که توی کتابفروشی معروف شکسپیر و شرکا جمع شده بودیم و حالا داشتیم آن را میچرخاندیم. من شخصاً چهل و هشت ساعت بود با این مرد آشنا شده بودم و با این حال هم کلید کتابفروشی و هم کلید اتاق خوابش را در جیب داشتم. برای من که از دنیای اطلاعیههای پلیس و سیستمهای ایمنی خانهها آمده بودم، این اعتماد دیوانگی به نظر میرسید.
ایران آزاد
بعد از هفت دهه زندگی اینچنینی، جرج میتوانست با یک فرانک کارهای غیرقابلباوری انجام دهد. هیچ تکه نانی زیادی بیات یا هیچ تکه پنیری زیادی خشک نبود. یک بار وقتی موقع شستن شیشهٔ خیارشور، تهماندهٔ آب آن را توی سینک ریختم، جرج سرم داد کشید و ملامتم کرد. غرغرکنان گفت: «اون خوشمزهس! میتونم باهاش سوپ درست کنم. من قبلاً آب خیارشور میخوردم. فکر کردی کی هستی؟ راکفلر؟»
ایران آزاد
حجم
۲۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
حجم
۲۹۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۷۶ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان