چشمانم خسته از نِگریستن اما سیرابناشده
همچنان خواهم خواند...
چه آسان ممکن است از یاد ببریم که مردی که یک غزلوارهٔ عاشقانهٔ زیبا میسراید باید علاوه بر اینکه دلباختهٔ زنی است، دلباختهٔ غزلواره هم باشد.
همچنان خواهم خواند...
هیچ خدا، هیچ قهرمانی که بر صحنه میآید و اندکی پیش او را در طلا و ارغوانی شاهانه نظاره کردهایم نباید با کلام نازل به کومههای تاریک نقل مکان کند، یا با احتراز از زمین به ابرها و خلأ چنگ بیندازد.
همچنان خواهم خواند...
هیچچیز مضحکتر از این نیست که یک نویسنده را به دیکتاتور تبدیل کنیم، چنانکه مدرسیون با ارسطو کردهاند.... زیرا دِین آدمی به بسیاری چیزها صرفاً باید بهصورت باور موقت باشد که قوهٔ تشخیص آدمی را موقتاً به حالت تعلیق در میآورد، و نباید بهصورت تسلیم و رضای مطلق یا اسارت دایم درآید. حق ارسطو و دیگران به جای خود محفوظ؛ اما اگر میتوانیم حقایق و حقانیتهایی بیش از آنها کشف کنیم، چرا بر ما بُخل میورزند؟
همچنان خواهم خواند...
«چیزی از خود باقی بگذارم که تا سالهای سال دربارهاش بنویسند چنان که نخواهند و نگذارند بمیرد»
همچنان خواهم خواند...
رگههای روی گل لاله را نشمریم، خود را غرق در جزئیات فردی به بهای غفلت از مشاهدهٔ شکل کلی گل نکنیم
همچنان خواهم خواند...