گر انسان بداند تا ساحل چه اندازه باید شنا کند، در تقسیم نیرو و روحیهاش برنامهریزی بهتری خواهد داشت.
فصل فیروزه...
اگر به حرف بود انسانهای زیادی را دیده بودم که شکرگزاری میکردند. ولی همانها در کوچکترین مصیبتها از رحمتت غافل میشدند و این انسانها حقیقت بودند. حرف نبودند، عمل بودند.
فصل فیروزه...
واژگانی همچون: سرطان؛ سرّی میان خدا و انسان که فقط اهلش پیچوخمش را میدانند. صراط مستقیمی که همچون مسیر میانبر در کمترین زمان، فاصلهی زیادی را تا خدا میپیماید و انسان را به منزلگاهی وارد میکند که زیباییاش دل را از میل بهسلامتی و سهولت زندگی و چرخهی طبیعیِ زندگی زده میکند و شوق فراوانی به طوفانهای سهمگین و امواج خروشان بیبرگشت ایجاد میکند.
فصل فیروزه...
سرطان میآموزد که زندگی منزلگاه موقّتی است که از لحظهلحظهاش باید برای خشنودی خدا و لذّت بردن بهره برد و وقت چقدر تنگ است و این وقتِ تنگ چه غنیمتی است برای عاشقانه و خالصانه بندگی کردن.
فصل فیروزه...
خداوندا! تو تنها نیاز و ثروت و داراییام باش که بر بندگی تو حریص باشم؛ چراکه این ثروت از هر ثروتی ارزندهتر و این طمع از هر طعمی زیبندهتر است.
فصل فیروزه...
دوست داشتم همچون چمران آنقدر قوی و مخلص باشم که با ظلم در هرکجای جهان بجنگم.
فصل فیروزه...