بریدههایی از کتاب آتش بدون دود (جلد چهارم از مجموعه هفت جلدی)
۴٫۳
(۱۳)
چه شده؟ کجایت درد میکند؟
_ فکرم
چوغوروک
چیزی شبیهِ شادی از انتهای رودخانهٔ روحم میگذشت.
چوغوروک
انسان، اگر گهگاه، با تمامی نیروی خود زار نزند، انسان نیست، سنگ است.
چوغوروک
اگر طوقِ عشق را بر گردنِ آسمان بیاویزند
آسمان خواهدلرزید، و صبر نخواهدکرد این درد را.
چوغوروک
دختر سیاسی، بهتر از پسر سیاسیست. مردان، اِنگار که برای حضور در معرکهٔ سیاست به دنیا میآیند؛ امّا زنان، بر این میدان منّت میگذارند که پا در آن مینهند. هر جا زنی هست که بهخاطر عدالت میجنگد، آنجا عِطری پیچیدهاست شیرین و شورانگیز و بهشتی.
•° زهــــرا °•
لحظههای عظیم، متعلّق به رؤیا نیستند. میآیند، میرسند، تو را حرکت میدهند، تو را در درونِ خود جای میدهند، و آنگاه تو میمانی و آنچه به دست آوردهیی، یا کوتاهی کردهیی و به دست نیاوردهیی.
Shaker
بزرگترین حرفهای دنیا را در کوچکترین چاپخانههای دنیا هم میشود چاپ کرد. کو آن بزرگمرد که آن حرفِ بزرگ را بزند و پای آن حرف هم بماند؟
•° زهــــرا °•
تاریخ نشان داده که زور، حاکمِ یکروزه است، قدرت فرمانروای هزارساله. زور از پوکی مغز برمیخیزد، قدرت از تفکّر. زور از ضعف و ذلّت سرچشمه میگیرد، قدرت از طهارت و توانایی. قدرت حق است، زور ناحق. حکومتها، یا به عقل و طهارت و حق تکیه میکنند یا به قتل و شکنجه و نامردی؛ یعنی یا به قدرت، یا به زور. زورمدارانشان، با کَلک میآیند با خجلت میروند، قدرتمندانشان با مَحَبّت میآیند و هرگز نمیروند. یادشان باقی میماند _مثل آسمان، مثل روح. یزید میرود، علی میماند. یادتان باشد.
saqqa
دردِ نرسیدن به قُلّه از آنِ کسانیست که اهل صعودند. رنجِ غرقشدن از آنِ کسیست که دل به دریا سپردهاست. مدّعیان پُرمدّعا از آنرو میتوانند همهٔ مبارزان و مؤمنان و معتقدان را مورد تهاجم و بیحرمتی قرار بدهند و خودْ برکنارِ از تهاجمِ دیگران بمانند، که هرگز در مخاطره نبودهاند، اهل میدان نبودهاند، مردِ اقدام نبودهاند.
Shaker
هرگز هیچ لحظهیی، عظیمتر از آن لحظه که میآید نیست. لحظههای بزرگ میآیند، امّا به گذشته نمیروند. هیچ لحظهٔ بزرگی متعلّق به گورستان نیست. لحظهها به ما میرسند، ما را درمیان میگیرند، اندکی نزد ما درنگ میکنند، اگر لیاقت بهرهگیریِ شرافتمندانه از آنها را داشتهباشیم به دادمان میرسند، و اگر نداشتهباشیم، طبق قانون طبیعیِ لحظههای بزرگ، واپس مینشینند _برای مدّتها.
Shaker
تو هماکنون هماکنون هماکنون برخواهیخاست، و کاری خواهیکرد که ارزش تبدیلشدن به عظیمترین خاطرات را داشتهباشد، و باز، فردا، برخواهیخاست، و فردا…
Shaker
دردِ روح تو را تنها عرفان شفا میبخشد. یعنی، نه آنکه ازمیان ببرد، نه آنکه کم کند، نه آنکه تسکین بدهد. نه… عرفان، جاییست که درد روح تو آنجا باقی میشود، میماند، رشد میکند _بیآنکه تو را لِه کند و ازمیان ببرد. شفا، برای عارف، در دوامِ درد است نه محو درد.
Shaker
مَرد، یا به شکم خودش فکر میکند یا به گرسنگیِ دنیا.
_ آنکه فقط به شکم خودش فکر میکند هم، به اعتقاد تو، مَرد است؟
•° زهــــرا °•
جوان، اشتباه میکند و جهان را به پیش میراند.
پیر، خطا نمیکند و دنیا را به سوی بازماندن میکشاند.
•° زهــــرا °•
من، در همین دورانِ کوتاه عمرم، در حوزهها و حُجرهها، مثل تو بسیار دیدهام. نامشان را به دوش میکشند، هِنهِنکنان، تا به قُلّهاش برسانند. مگر میشود آلنی؟ مردانی چون تو باید از نامونشان خالی شوند تا بتوانند بهآسودگی کار کنند و بجنگند و نترسند و هر لحظه، چُرتکه نیندازند.
•° زهــــرا °•
سراسر کوهستان عشق را درنَوَردیدم
چه دشوار است، و کیست که بتواند تحمّل کند این درد را؟
اگر طوقِ عشق را بر گردنِ آسمان بیاویزند
آسمان خواهدلرزید، و صبر نخواهدکرد این درد را.
کاربر ۸۸۵۲۲۹۷
و انسان، اگر گهگاه، با تمامی نیروی خود زار نزند، انسان نیست، سنگ است.
negrary
تو بهترین شعرت را خواهیساخت، بهترین پَردهٔ نقّاشیات را، بهترین پیکرهات، بهترین آهنگت، بهترین داستانت، بهترین بنایت را؛ و چون ساختی و خلاص شدی، خواهیدید که نساختهیی، و خواهیساخت. تو بزرگترین قدمت را در راه نجاتِ یک ملّت سراپادرد برخواهیداشت، و آنگاه خواهیدید که برنداشتهیی و برخواهیداشت، و باز، و باز.
Shaker
تنها کسانی که میجنگند و به زندان میافتند و بازجویی میشوند، ممکن است از پاسخهایی که دادهاند ناراضی باشند. آنها که نمیجنگند، بازجویی هم نمیشوند، و آنها که بازجویی نمیشوند، بدیهیست که پاسخهای بَد هم نمیدهند تا از دادنِ چنان پاسخهایی دلگیر و شرمنده باشند. دردِ نرسیدن به قُلّه از آنِ کسانیست که اهل صعودند.
•° زهــــرا °•
از عشق سخن باید گفت.
همیشه از عشق سخن باید گفت.
میگوید: عشق، ترجیعبندیست که هیچ رَجعتی در آن نیست.
میگوید: تکرارِ نامکرّر است.
بیعشق، خانه حقیر است، محلّه خاموش است، شهرْ افسرده است، فضا تنگ است، دنیا تاریک. بیعشق، در هیچ سنگری سربازی نیست، در هیچ نبردی، فتحی.
دوستداشتن خوب است، عشق، امّا، عالیست.
Pouria Pourakbari
مردم ما آرمانخواهانی طبیعی_تاریخی هستند. حکومتهای بد را سالیان سال، در سکوت، بدون خشونت و بیتابی تحمّل میکنند؛ چراکه به یک حکومت آرمانی ناب میاندیشند، و غمی از دوامِ چندسالهٔ بدکاران ندارند. البتّه با حکومتهای بد میجنگند، سخت هم میجنگند؛ امّا نه آنگونه که تو میخواهی. آنارشیستها، با هر حکومتی میجنگند؛ چراکه خواهان جهان بدون حکومتاند. ما اینطور نیستیم یاشا! میان دندانهای بالا و دندانهای پایین، قدری فاصله ایجاد کن!
Pouria Pourakbari
خدای من! خدای من! کاش یکی از آن دستبندهای سنگین طلا داشتم که گالانِ قصّه _به وقت تولّد پدرم آقاویلر_ به سولمازِ قصّه دادهبود و بعد گفتهبود: «بیندازش دور! سنگین است، به دست تو افتادگی میآموزد.» چنان دستبندی برازندهٔ توست؛ چراکه افتادگی در ذات توست مارال!
_ مرا محبّتِ تو بس است آلنیاوجا! در دلم، هوای طلا نیست، و هرگز نبودهاست. بزرگترین دستبند طلای جواهرنشان دنیا برای من آن است که صدایت را تا دَمِ مرگَم برایم بلند نکنی و از آن عربدهها که سَرِ دیگران میکشی، سر من نکشی.
_ میدانی که نخواهمکشید.
درّین
حرفزدن در خواب، و حتّی راهرفتن و عملکردن در خواب. مرض خطرناکیست که خیلیها به آن مبتلا هستند. همهاش حرف میزنند، بیآنکه بدانند چه میگویند، همهجا میروند، و خیلی کارهای بیمعنیِ بیخاصیت هم میکنند _بدونِ اراده، بدون تفکّر، انگار که در خواب است.
negrary
تاریخ نشان داده که زور، حاکمِ یکروزه است، قدرت فرمانروای هزارساله. زور از پوکی مغز برمیخیزد، قدرت از تفکّر. زور از ضعف و ذلّت سرچشمه میگیرد، قدرت از طهارت و توانایی. قدرت حق است، زور ناحق. حکومتها، یا به عقل و طهارت و حق تکیه میکنند یا به قتل و شکنجه و نامردی؛ یعنی یا به قدرت، یا به زور. زورمدارانشان، با کَلک میآیند با خجلت میروند، قدرتمندانشان با مَحَبّت میآیند و هرگز نمیروند.
negrary
تجربه، مطلقاً به کار عاشق نمیآید. کسی که تجربه دارد قبل از هر چیز میداند که نباید عاشق بشود. تجربه، عشق را باطل میکند. بنابراین، تجربه، کلّ زندگی را باطل میکند. عشق، چیزیست یگانه و یکباره، امّا تجربه یعنی تکرار، یعنی بیش از یک بار.
negrary
قانونِ لحظهها
آلنیاوجا میداند:
هرگز هیچ لحظهیی، عظیمتر از آن لحظه که میآید نیست. لحظههای بزرگ میآیند، امّا به گذشته نمیروند. هیچ لحظهٔ بزرگی متعلّق به گورستان نیست. لحظهها به ما میرسند، ما را درمیان میگیرند، اندکی نزد ما درنگ میکنند، اگر لیاقت بهرهگیریِ شرافتمندانه از آنها را داشتهباشیم به دادمان میرسند، و اگر نداشتهباشیم، طبق قانون طبیعیِ لحظههای بزرگ، واپس مینشینند _برای مدّتها.
داریوش اعتماد
برای حضور مثبت مؤثّر، موقعیت مثبتِ مؤثّر لازم است.
داریوش اعتماد
«هرگز به آنقدر که میپَری قانع نباش! هرگز نگو که بیشتر از این ممکن نیست. دایم از خودت عبور کن یاشا، و برای این کار، قبل از هر چیز، از من عبور کن! طراوتم فریبت ندهد پسر! آلنیشدن برای تو بسیار شرمآور خواهدبود یاشا! شاگردی که کمتر از معلّمش بداند، دنیا را به عقب میرانَد؛ شاگردی که به قدرِ معلّمش بداند، جهان را متوقّف میکند.»
صــاد
من میگویم: میشود خوشبختی را شناخت، به جستوجوی آن رفت، و آن را یافت؛ امّا خوشبختی فرد، در گروِ خوشبختی جماعت است. خوشبختِ تنها وجود ندارد.
صــاد
دردِ نرسیدن به قُلّه از آنِ کسانیست که اهل صعودند.
درّین
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان