میخواهم نامم را
با حروف دیگری بنویسم
شاید چاپخانهها اندوهم را منتشر کنند.
یك رهگذر
اسمت را اگر
بر برگها بنویسم
تکثیر میشوی
و رازِ با تو بودنم
فاش خواهد شد.
یك رهگذر
همه دروغ میگویند
حتی کبوتران چاهی بغداد
شاعران سرزمین حلب
و بادهایی که از دوردست میآیند.
همه دروغ میگویند
حتی من که دوستت دارم.
یك رهگذر
میگذرد
سخت میگذرد
شبهای تنهایی.
تنهایی سخت میگذرد
من اما یکی از همین شبها
ماه را بغل میکنم
و صورتم گل میاندازد.
تو زیبا میشوی
آنقدرکه زغال نارنجها گر بگیرد.
یك رهگذر
مادرم
پژمرده میشود
چون آفتاب بعدازظهر
و بچهها احساس میکنند
خورشید که نباشد
تکلیف پیادهروها را
چه کسی روشن میکند؟
یك رهگذر
کدام سنگ قبر
اسم مرا در خود میپیچد؟
این جمعیت کبود
میراث کدام طایفه را زار میزند؟
مادرم آرام نگاه میکند
و زیر لب میگوید
این مرگ چقدر هیمنه دارد!
یك رهگذر
من هرگز نمیمیرم
اما غم
موریانهای است
که چشمهایم را خوب میشناسد.
یك رهگذر
حالا
چون آفتابی بیرمق
لای درههای خمیده
گم شدهام.
من شهابی به زمین خوردهام
چه کسی مرا پیدا خواهد کرد؟
یك رهگذر