اگر مامان بودند، میرفتند و دعوا میکردند فرانک مریض بوده و غیبتش موجح (موجه) بوده است. از عمو سیروس، گواهی دکتر میگرفتند. اما مامان نبودند. بابا هم... ببخشید این جایش خیس شد. پایین مینویسم...
tala
من پیشتر هم لشکر خبرنگار و آتشبازی فلاش دوربین زیاد دیدهام. زمان جنگ، بدون کاناپی نشستم، اما مصاحبه نکردم... بدون دم نشستم، اما مصاحبه نکردم... با بال نصفه نشستم، اما مصاحبه نکردم... دو تا میگ روی آسمان شهر زدم، اما مصاحبه نکردم... اصلاً حالم به هم میخورد از مصاحبه... اما حالا قضیه توفیر میکند... حالا هم که جوابتان را میدهم خیال نکنید به خاطر این است که بدون پا نشستهام... این که کاری ندارد، قبلاً هم بهشان گفته بودم... فقط با شما مصاحبه میکنم که این جمله را از من بنویسید
tala
برخورد واقعی، به زندهگی جهت میدهد.
𝐌𝐨𝐡𝐚𝐦𝐦𝐚𝐝 𝐇𝐨𝐬𝐬𝐞𝐢𝐧
ببخشید این جایش خیس شد. پایین مینویسم...
𝐌𝐨𝐡𝐚𝐦𝐦𝐚𝐝 𝐇𝐨𝐬𝐬𝐞𝐢𝐧
و من چه بنویسم... بنویسم که نه تنها بچهای به من ندادند تا عصای راه رفتن روزگار پیریام باشد، به جوانی پایم را نیز گرفتند. بنویسم که همهٔ آرزوی من این بود که تا عمر دارم خدمت کنم، و مگر از من چه خدمتی به جز پرواز برمیآمد؟
𝐌𝐨𝐡𝐚𝐦𝐦𝐚𝐝 𝐇𝐨𝐬𝐬𝐞𝐢𝐧