بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک روز مانده به عید پاک | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک روز مانده به عید پاک

بریده‌هایی از کتاب یک روز مانده به عید پاک

نویسنده:زویا پیرزاد
انتشارات:نشر مرکز
امتیاز:
۴.۱از ۳۳ رأی
۴٫۱
(۳۳)
«نگه داشتن چیزهای زیبا آسان نیست، مثل نگه داشتن من!»
کرم کتابخوان
نوشتم «جوهر سبز با همهٔ جوهرها فرق دارد. من آدم‌ها و چیزهایی را که با همه فرق دارند دوست دارم.»
maedeh
فکر کردم حوصلهٔ چه کاری را دارم؟ فقط نشستن و تماشای بنفشه‌ها شاید.
pegah
از آن به بعد یکی از تکیه‌کلام‌های مارتا شد: شعور به سواد نیست.
اشک انار
«دعا تشکر ماست از پروردگار. به خاطر این همه نعمت. به خاطر این که ما را آفریده.»
کرم کتابخوان
بعد از چهار سال هنوز باید حواسم را جمع کنم. گاهی که حواسم پرتِ سکوت خانه می‌شود یا نگاهم به عکسی می‌افتد و فکرم پی خاطره‌ای می‌رود، دست‌هایم به عادت بیست و چند ساله، دو فنجان قهوه درست می‌کنند. خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است.
ایران آزاد
«من فقط به یک چیز تعصب دارم، تعصب نداشتن!»
pegah
این روزها همه خسته‌ایم.
pegah
باید حواسم را جمع کنم. گاهی که حواسم پرتِ سکوت خانه می‌شود یا نگاهم به عکسی می‌افتد و فکرم پی خاطره‌ای می‌رود، دست‌هایم به عادت بیست و چند ساله، دو فنجان قهوه درست می‌کنند. خالی کردن فنجان دوم توی ظرفشویی عذاب است.
pegah
«نگه داشتن چیزهای زیبا آسان نیست، مثل نگه داشتن من!»
pegah
شعور به سواد نیست.
کرم کتابخوان
مردها اسم حماقت‌هایشان را می‌گذارند غرور.
•TAHEREH•
با هیچ کس حرفش را نزده بودم. حتی خودم جرئت نمی‌کردم به موضوع فکر کنم.
pegah
مردها اسم حماقت‌هایشان را می‌گذارند غرور.
کرم کتابخوان
«حیف عمر آدمه ارباب! جای قشنگ بی‌نون و آب به چه درد میخوره، ها؟»
کرم کتابخوان
شعور به سواد نیست
pegah
پدرم پوزخند می‌زد. «چه مرد پخمه‌ای! شب وقت کارهای بهتره.» و گونهٔ مادرم را نیشگون می‌گرفت و می‌خندید. مادرم انگار سوسکی را از خود براند دست پدرم را پس می‌زد و پدرم بلندتر می‌خندید.
کرم کتابخوان
مارتا می‌گفت «فنجان عمر من! اگر بشکند، من هم می‌میرم!»
کرم کتابخوان
سعی کردم به حرف‌های پدرم فکر کنم که مدام توی گوشم می‌خواند: مرد است و غرورش. کیفم را که دست گرفتم، یاد حرف مادرم افتادم: مردها اسم حماقت‌هایشان را می‌گذارند غرور.
خودِ خودِ سِوِروس اِسنیپ
صبح‌های زود آشپزخانه فقط مال من بود. چای درست می‌کردم، بساط صبحانه را روی میز می‌چیدم و تمام مدت با خودم حرف می‌زدم. گاهی خودم بودم، گاهی آدم‌های دیگر. پدرم، مادرم، معلم‌ها، عمه یا مادربزرگ. آدم‌های صبح‌هایم همان جوری بودند که دوست داشتم باشند.
R.Khabazian

حجم

۷۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۷۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۲۶,۰۰۰
۱۳,۰۰۰
۵۰%
تومان