انقلاب خالهبازی یا مهمانی شام، یا نوشتن مقاله، یا کشیدن نقاشی، یا گلدوزی نیست؛ نمیتواند این همه پاک و پاکیزه، این همه ملایم و بیشتاب، معتدل، مهربان، مبادی آداب، خویشتندار، و بخشنده باشد. انقلاب یک شورش است، کاری خشونتبار که در آن یک طبقه، طبقهٔ دیگر را سرنگون میکند.
MZH
آن روز بعد از ظهر، بعد از برگشتن از مدرسه، پوستر بزرگی کنار ورودی ساختمان دیدم. چشمهایم از آفتاب تیز تار شد. حروف با جوهر قرمز نوشته شده بودند.
پدر عزیز و مادر عزیز است،
اما هیچکس بهاندازهٔ صدر مائو عزیز نیست...
قدمهایم را تندتر برداشتم و با افکار آشفته از میان جمعیتِ جلوِ پوستر بهزور راه باز کردم. من هرگز صدر مائو را ندیده بودم. شک داشتم که وقتی مریضم از من مراقبت کند یا با من ترانههای انگلیسی بخواند. او هرگز نمیتوانست عزیزتر از پدر و مادرم باشد.
MZH
«چه بلایی دارد سر همهٔ ما میآید؟»
فریاد زدم: «چرا، پدر؟ مگر ما چهکار کردیم که دشمنش شدهایم؟» به پالتوی پدر و شکلاتهای گرانبهایم فکر کردم.
جواد